پس از سالها به طور اتفاقی دوستی را در خیابان دیدم. چند سالی بود که از شوهرش جدا شده بود. از خیانت شوهرش صحبت کرد. میگفت بسیار خشمگین است و هربار که به او فکر میکند بسیار ناراحت میشود. او از اعتمادش سوء استفاده کرده و فریبش داده بود. میگقت نمیداند باید چه کند تا از این عصبانیتش رها شود.
به یاد کتی افتادم. چند سال قبل او در شرایط مشابهی قرار داشت. ما با یکدیگر زمانی آشنا شدیم که او با فهمیدن این حقیقت که نامزدش به او خیانت کرده به قول خودش «تحت شکنجه» قرار داشت. به طور قابل درکی، کتی بسیار آسیب دیده و عصبانی بود و همیشه سوالاتی مثل این میپرسید: «چطور توانست با من چنین کند؟» و «چرا چنین اتفاقی برای من افتاد؟» من به سخنان کتی گوش میدادم. به او گفتم جوابی برای آنکه فوری حالت را خوب کند ندارم. التیام از شکست در رابطه و جدایی، زمان میبرد ولی برای سرعت بخشیدن به این مرحله باید نوع سوالاتت را تغییر دهی. بنابراین به آرامی از او پرسیدم، «کتی، فکر میکنی از این تجربه چه میتوانی بیاموزی که فقط مختص همین تجربه باشد؟» کتی باز هم به دنبال مقصر گشت و شروع به این صحبتها که چطور نامزدش او را فریب داد. به او گفتم اگر شکایت و نفرین کردن او را آرام میکند و احساس بهتری به او میدهد من سراپا گوشم. کمی مکث کرد «نه! در واقع آرامم نمیکند.» دوباره، تشویقش کردم که به این موضوع از زاویه دیگری نگاه کند و ببیند از این تجربه چه میآموزد. جواب فوری او این بود: «او بیمار جنسی بود و من هرگز به شخص دیگری مثل او اعتماد نمیکنم.» از نظر من این جواب تنبیهی برای خودش بود تا یادگیری از یک تجربه.
این روزها مردم بیقیدتر شدهاند، هر روز به اسم روشنفکری پشت هم را خالی میکنند. گویی نمیدانند در همه جای دنیا این رفتار نوعی نابهنجاری محسوب میشود و در همه نوعش محکوم است. شاید به همین خاطر است که این روزها این گوشه و آن گوشه خبر دلشکستگی، نامردی و خیانتکاری را بیشتر میشنویم. شاید به همین علت باشد که میخواهم داستان دوستی دیگر را نیز برایتان بگویم. سوسن نیز به علت خیانت نامزدش با او بهم زده بود. عکس العمل سوسن این بود: ابتدا سعی کرد با صحبت خود را خالی کند، گریه و سوالاتی از این نوع که چرا چنین اتفاقی برای من افتاد. هنگامی که از او پرسیدم: «سوسن، میتوانی به همه چیز از دید دیگری نگاه کنی؟» جواب او این بود، «خب، درسته حق با توست. ادامه دادن این وضعیت مطمئناً حال مرا خوب نمیکند پس چرا طور دیگری به آن نگاه نکنم.» چه سوسن از این امر آگاه بود یا نه، چنین خواستهٔ سادهای از درون، او را تغییر میداد.
سوال من از هر دو دوستم یکی بود، «فکر میکنی از این تجربه چه میآموزی که فقط مختص همین تجربه باشد؟» سوسن لحظهای مکث کرد و اجازه داد سوال را کمی سبک و سنگین کند. آنگاه جواب داد، «خب، این زنگ بیداریای برای من بود که بدانم چطور با خودم رفتار کردهام که او این طور با من رفتار کرده است.» تن صدای او کاملاً تغییر یافته بود – او آرامتر، انتقاد پذیر و پذیراتر شده بود. من صداقت او را میشناسم و پرسیدم اگر تجربه بیرونی انعکاسی از واقعیت درونی باشد، این چه انعکاسی برای او دارد؟ سوسن گفت: «خیانت نامزد سابقش به او نشان داده که چه قدر تا حالا خودش باعث فریب خودش شده است.» او پذیرفت که دیگر خواستهها و صداهای درونیاش را نادیده نگیرد. هنگامی که او به این شناخت رسید، «آها» ی بلند او نشانه آگاهی از این موضوع بود که چه قدر گول زدن خودش برایش هزینه داشت و سبب شد دنیای بیرونی توجهش را به واقعیت جلب کند. کتی پذیرفت مدتهاست فریب دادن خودش را تحمل کرده ولی نمیتواند تحمل کند دیگری او را فریب دهد. ولی بعد از دیدن اینکه چه قدر این تجربه دردناک بوده، او در نهایت قادر شد به همه روشهایی که با خودش صادقتر باشد فکر کند. چند ماهی گذشت. بار دیگر که سوسن را دیدم او گفت عصبانیتش کمتر شده. او فهمیده بود که این تجربه به معنی آن نبود که او سزاوار فریب خوردن بوده و باید به این موقعیتش دشنام دهد، بلکه باعث شد فضایی برای التیام یافتن و شناخت بیشتر خود خلق کند. تفاوت اصلی بین کتی و سوسن این بود که کتی به تجربه عصبانی بودن، صدمه دیدن و به دنبال مقصر گشتن ادامه میداد در حالی که سوسن خیلی زودتر به مرحله آرامش و پذیرش رسید. او همچنین فرصت یادگیری خارق العادهای پیدا کرد که باعث بهبود رابطه با خودش و فهمیدن خواسته درونیاش شد. به قول مری جین رایان در کتاب این بار متفاوت است: در برابر تغییرات ناگریز می خواهم … شاید مرد دیگری قرار است خوشبخت شود.
دوست پسر، نامزد، همسرتان به شما خیانت کرده؟ شما را فریب داده است؟ احساسات جریحه دار میشود، عمیقاً آزرده میشویم. نمیخواهم آسیب رسیده را کم جلوه دهم. ولی آیا میخواهید به آسیب رساندن به خودتان ادامه دهید و هر روز بیش از روز قبل خودتان را گول بزنید و اذیت کنید؟ شما قدرت آن را ندارید که گذشته را تغییر دهید ولی شما قدرت انتخاب اینکه کدام رویکرد را در زمان حاضر برگزینید دارید: ناراحت و عصبانی ماندن و مقصر دانستن طرف دیگر و نفرین کردن او یا آموختن، بخشیدن او و خودتان و حرکت به سوی زندگی جدید. از نظر من اگر شما عصبانی و ناراحت بمانید فقط خودتان را فریب دادهاید. میدانم خیلی سخت است. یادگیری مثل التیام زخم هاست، به زمان نیاز دارد. اشتباه پیش میآید ولی چیزی که بعد اتفاق میافتد مهمتر است و آن یاد گرفتن این مسئله است که دفعه بعد آن اشتباه را تکرار نکنیم. همیشه جبران کردن سخت است. شکستها نقص نیستند، قدرت هستند باعث میشوند پختهتر شویم. اصلاً مهم نیست چقدر سرسختیم همیشه ضربه شکست زخمی از خودش باقی میگذارد، زندگیمان را تغییر میدهد. آسیب همه را اذیت میکند ولی نکته مهم این است که آن باعث میشود به جلو پیشرفت کنیم. زندگی کنیم. شاید برای آنکه قدم بعدی را در زندگی برداریم باید کمی اذیت شویم. به هر حال چه ما طرف مقابل را ببخشیم یا نبخشیم خدایی وجود دارد و همه در مقابل او باید پاسخگو باشند.
interesting blog . It would be great if you can offer more contingents about it. Thanks you.
I just mentioned that a couple of days in the past!!!