۱. تغییر موقعیتی است که میتوانید به آن امیدوار باشید.
ما به آمادگی، رویکردها و عملکردهای مناسب نیاز داریم تا ضربههای منفی را به حداقل برسانیم و روی فرصتها سرمایه گذاری کنیم. نکتهای متناقض به نظر میرسد ولی پیشرفت واقعی تنها در هنگام تغییر پیش میآید.
۲. این مساله شخصی نیست.
شخصی نکردن تغییری که با آن روبه رو هستید، سبب میشود بدون احساس شکست افکارتان را آزاد کنید. دانستن این موضوع که تنها شما نیستید که تغییر را تجربه میکنید این آگاهی را به شما میدهد که کمتر احساس اندوه و استرس کنید.
۳. تفکرتان همیشه دوست شما نیست.
مغز تمایل خارق العادهای به عادت دارد. منظورم انجام بارها و بارها همان کار است. مغز پیچیدگیهای جدید را تحمل نمیکند و به دنبال خطراست و اغلب اطلاعات نادرستی به شما میدهد و زنگ خطر را غیر ضروری به صدا در میآورد. زمانی که تفکر تازهای به سراغمان میآید، آگاه بودن، یکی از اولین قدمها به سمت انتخابی متفاوت است.
۴. تغییر دشمن نیست. ترس دشمن است.
اکنون زمان آن رسیده که با درک بیشتر، کمتر بترسیم*. ترس دنیایمان را کوچک و تواناییمان را در تفکر خلاق دربارهٔ انتخابهایمان محدود میکند.
۵. چرخه احساسی قابل پیش بینیای در برابر تغییر وجود دارد.
تغییر پایان خود قدیمی شماست. میتوانید به گذشته نگاه کنید ولی نمیتواند به گذشته برگردید. در چرخه احساسی، تغییرمعمولاً با انکار وعصبانیت شروع میشود و از پرگویی و افسردگی به پذیرش میرسد. درک این مطلب که این خط سیر طبیعی است، مهم است. ممکن است هرگز قدردان این تغییر ناخواسته نشوید ولی به آرامش دست مییابید.
۶. شما بسیار انعطاف پذیرتر از آن هستید که تصورش را میکنید.
ما همه بازماندگان زندگی هستیم. حتی اگر بعضی روزها کم بیاوریم، شواهد خوبی وجود دارد که به زندگی ادامه میدهیم. من و شما هر دو قابلیت انعطاف پذیری داریم. انعطاف پذیری از باور به توانایی برای خلق نتیجهای مثبت، میل به رشد کردن، انتخاب خندیدن و سپاسگزار بودن، نشات میگیرد. شما هرگز نمیدانید که در لحظهٔ بحران از چه تواناییهایی برخوردارید. زندگی کلافی است که مرتباً خودتان را در آن شگفت زده مییابید.
۷. آینده شما بر سنگ بستری قرار دارد که غیر قابل تغییر است.
برای انعطاف پذیری شاید رفتارهای شما نیازمند تغییر باشد ولی ماهیت شما به عنوان شخص همان است. در طی تغییر، تماس بیشتر با «خود شما» تعیین کننده است. بگذارید از خودم مثالی بگوییم. من هنگامی که کار دولتیام را رها کردم آنچه با خودم به خانه آوردم غیر قابل تغییر بود، عشقم به مطالعه، تواناییام برای نوشتن و ترجمه و به همان اندازه باورم به توانایی افراد برای تغییر (که منجر به راه اندازی این وبلاگ شد)، گرایشم به بزرگ کردن دخترم کنارم در خانه و گذاشتن وقت بیشتری برای او و خانوادهام. برای انجام کار جدید مجبور بودم مهارتهای تازهای را یاد بگیرم و برنامه ریزیهای دیگری انجام دهم. اکنون به سادگی آن استعدادها را به مسیر جدید هدایت کردهام.
سعی کردم با هفت حقیقت درباره تغییرناخواسته که در کتاب این بار متفاوت است… با مثالهای فراوان و به زیبایی بیان شده، آشنایتان کنم. اگر به این موضوع علاقه مندید حتماً کتاب را مطالعه کنید. برای اطلاعات بیشتر به سایت مراجعه کنید. در پست بعدی بیشتر درباره آن صحبت میکنم.
* ماری کوری
تغییر سخته ولی شدنیه