۶ ابزار برای کمک به بچه ها تا یک انتخاب گر ماهر شوند

بعد از اینکه دخترم با شجاعت در دندانپزشکی دندانش را پر کرد به قولم مبنی بر خریدن جایزه ای برایش عمل کردم. با او به یک مغا زه ی اسباب بازی فروشی رفتم و قرار شد خودش یک اسباب بازی انتخاب کند. من بر یک اسباب بازی تایید کردم، فقط یکی. می خواستم ازتجربه ی شکار اسباب بازی به عنوان فرصتی برای آموزش  یک انتخاب خوب داشتن استفاده کنم.

من باور دارم که زندگی اساساً مجموعه ای از انتخاب هاست. هر چه انتخاب هایتان بهتر باشد، فرصت بهتری برای رسیدن به شادی خواهید داشت.

البته همچنین می دانم بسیاری از اتفاقهایی که برایمان می افتد به خاطر مواردی است که نمی توانیم کنترل کنیم. زندگی یک مهمانی با سرور و شعف از ائتلاف سرنوشت و اختیار است. به هر حال، فرقی ندارد چه اتفاقی می افتد، اگر یک انتخاب گر خوب باشیم، می توانیم بهترین عکس العمل را انتخاب، بهترین قدم را برداریم  و مطمئن باشیم مسیر زندگی ای را انتخاب می کنیم که به جلو و رو به ترقی است.

 به طور اساسی راز بزرگ یک زندگی شاد: یک انتخاب گر خوب بودن است.

 بسیار خب، با داشتن همه ی این ها در ذهن، اجازه دهید به خریدمان برگردیم. من و الینا وارد مغازه شدیم. یک دقیقه از ورود ما می گذشت که الینا اعلام کرد:” من این را می خواهم.” و به یک جعبه لگو اشاره کرد.

 پیشنهاد دادم:” بسیار خب، بیا این را به عنوان یک انتخابت در نظر بگیریم ولی اجازه بده بیشتر جستجو کنیم. باز هم نگاه کن.”

 گاهی انتخاب اول بهترین انتخاب نیست. گاهی چیزی بهتر همین گوشه کنارها پیدا می کنیم.

 ابزار اول: من عقیده دارم در زندگی اغلب عکس العمل یک باره و انگیزه های آنی ما را دچار مشکلات می کنند. هنگامی که به گذشته ام و انتخاب های آنی ام نگاه می کنم خودم را در حال پرسیدن این سوالات می یابم: “چه فکری می کردم؟ عقلم کجا  رفته بود؟”

” جواب؟” فکر نکرده بودم. بدون لحظه ای فکر، عکس العمل نشان داده بودم. می خواستم به دخترم بیاموزم بهترین انتخاب،انتخاب هایی است که با فکر همراه باشد.

 سپس، به جستجو در قفسه ها ادامه دادیم. چند دقیقه بعد اعلام کرد:” این را می خواهم.” و به عروسک باربی ای اشاره  کرد.

 گفتم:” بسیار خب، بیا این را هم به عنوان یک انتخاب در نظر بگیریم. ولی می دانی که باربی های زیادی شبیه این در خانه داری. شاید بخواهی چیزی متفاوت انتخاب کنی، ها؟”


ابزار دوم: من عقیده دارم بسیاری از انتخاب هایی که در زندگی می کنیم برحسب عادت، آشنایی، راحتی و ترس از ناشناخته هاست. همین امر باعث می شود زندگی های معمولی مان را ادامه دهیم. می خواستم به دخترم آموزش دهم به صورت اتوماتیکی همان انتخاب های محدود برحسب عادت، آشنایی  و ترس از ناشناخته ها را نداشته باشد. در عوض، می خواستم او را تشویق کنم دیدش را بازتر کند. می خواهم انتخاب هایی کند که آگاهانه باشد و تا حد ممکن به صورت شجاعانه ای غیر آشنا باشد. زندگی شخص بر اساس شجاعتش پیشرفت می کند.

الینا در قفسه های دیگر هم جستجو و سرانجام چیزی سرگرم کننده ولی به نوعی  خطرناک انتخاب کرد.

 ابزار سوم: اگر دخترم دچار انتخاب بدی شود ( اسباب بازی پرت کند، از پله ها بپرد، جیغ بکشد و…) به او می گویم  این انتخاب بدی است یا انتخاب درستی نیست. می خواهم او همانند داشتن قدرت انتخاب یک اسباب بازی درست،  بداند قدرت انتخاب درست از غلط  را دارد.

 “خب، سرگرم کننده ولی کمی هم خطرناک به نظر می رسد- پر از قطعات ریز  که زیر دست و پا می ماند. “

ابزارچهارم: دخترم باید از عواقب انتخاب هایش آگاه باشد- باید به این تشخیص برسد که چطور یک انتخاب خاص می تواند به نظر خوب ولیدر دراز مدت تاثیر بد داشته باشد. در واقع، بسیاری از انتخاب های سرگرم کننده و لذت بخش  با خطرات بالقوه ای همراه است. دانستن این که چه چیزهایی در نگاه اول ظاهری هیجان انگیز دارد  لی همچنین می تواند عواقب منفی ای داشته باشد مهم است. می خواهم او بداند هر انتخابی نباید تنها برای منفعت فوری اش بلکه شامل ملاحظاتی از نتایجش در دراز مدت انتخاب شود. با این همه، بسیاری از جنبه های وسوسه کننده زندگی بزرگسالی،( عشق های شهوت انگیز، تاتو های احمقانه، سیگار کشیدن و ….)  مشکلات  بالقوه دراز مدت خودش را دارد. دلم می خواهد دخترم از حالا به این تشخیص رسد که اغلب انتخاب های وسوسه انگیز نتایج منفی شدیدی به همراه دارد و بنابراین این موضوع کلیدی یک انتخاب متفکرانه است.

“خب، چرا از این اسباب بازی ها خوشت آمد؟”

” من لگو دوست دارم، می توانیم با هم درستش می کنیم . باربی خوشگله و اون یکی هم نمی دونم…”

” پس ترجیح می دهی اسباب بازی ای بخری که خوشحالت  کند و بتوانیم با هم بازی کنیم.”

 ابزار پنجم: تفکر پشت انتخاب های دخترم را تکرار کردم تا یاد بگیرد از احساساتش بیشتر آگاه شود و او را به  یک انتخاب درست برساند. تکرار کلمات برای او، شنیدنش را تقویت می کرد و احساسش را بهتر می فهمید.

 

” آره، از لگو خوشم می آید چون ساختن چیزها را دوست دارم.”

تکرار کردم :” خب، تو از ساختن چیزها خوشت می آید. دوست داری تبدیل شدن آن را به چیزی دیگر ببینی.”

” اره، لگو می خواهم.”

” انتخاب خوبیه.”

ابزار ششم: انتخاب این کلمات خاص را دوست دارم:” انتخاب خوبیه.” می خواهم او بداند در مقام یک انتخاب گر، انتخاب خوبی داشته است.

 

جبر و اختیار

به نظر من سرنوشت رابطه‌ای است بین لطف الهی و تلاش مصممانهٔ فرد. بر نیمی از آن هیچ تسلطی نداری؛ نیمی از آن کاملاً در دست شماست. 

انسان نه بازیچهٔ تقدیر و نه فرماندهٔ سرنوشت خود است؛ کمی از هر دوی این هاست. در سرنوشت خیلی‌ چیزهاست که از اختیار من خارج است؛ اما چیزهایی هم در حوزهٔ نفوذ من قرار دارد.

بلیط‌های بخت آزمایی معینی وجود دارد که می‌توانم بخرم و به این طریق احتمال یافتن خوشحالی‌ام را افزایش دهم. می‌توانم تصمیم بگیرم وقتم را چگونه صرف کنم، با چه کسی رفت و آمد داشته باشم، چه بخورم، چه بپوشم، چه بخوانم. می‌توانم تعیین کنم به وضعیت‌های ناخوشایند زندگی‌ام چطور نگاه کنم (آن‌ها را مصیبت یا فرصت ببینم). می‌توانم افکارم را انتخاب کنم. این آخری خیلی مهمه. باید یاد بگیریم این قدرت را پرورش دهیم. اگر می‌خواهیم در زندگی بر اوضاع مسلط شویم باید بر روی ذهنمان کار کنیم.

مار و پله ۲

من همیشه هنگام روبه رو شدن با حوادث غیر منتظره غافلگیر می‌شوم. گمان کنم به این دلیل باشد که این تصور باطل را دارم که شرایط باید دقیقا همانطور که می‌خواهم پیش رود. 
فرقی ندارد چه قدر خوب برنامه ریزی کرده باشید حوادث غیر منتظره حتی بهترین برنامه ریزی‌ها را خراب می‌کنند. ولی به این معنی نیست که شما باید از برنامه ریزی  یا تلاش برای رسیدن به هدفتان دست بردارید. اگر ترس از حواث غیر منتظره شما را ناراحت کند و در حالتی از غیرفعالی نگه دارد، هرگز برنده نخواهید بود.
گاهی افتادن در سرازیری و سقوط  کمک می کند سریع‌تر پیشرفت کنید.
اگر قبلاً بازی مار و پله را انجام داده باشید حتماً به یاد دارید که با آوردن شمارهٔ تاس درست می‌توانید با استفاده از نردبان هایی که وجود دارد در مسیر درست بالا روید. و برعکس با کمی بدشانسی با مار روبرو می‌شوید و عقب نشینی می‌کنید. با این حال گاهی سرازیری‌ها  شکست به نظر رسند، ولی فرصت دیگری به شما می‌دهند تا در مسیر کوتاهتری به بالا برسید.
عقب نشینی و حوادث غیر منتظره می‌تواند به همین روش در زندگی ما تاثیر بگذارد. هنگامی که احساس می‌کنید در حال عقب نشینی هستید و از هدفتان دور می‌شوید، نا امید کننده است. ولی گاهی آن عقب گردی‌ها به شما کمک می‌کند مسیرهای سریع تری رو به جلو پیدا کنید.
در زندگی بسیاری اوقات هنگامی که در شرایط بد قرار می‌گیریم، تشخیص نمی‌دهیم آن عقب نشینی‌ها فرصت‌هایی برای تغییر استراتزی‌هایمان یا روش‌های نویی خلق می‌کنند. در حین نا امیدی فراموش می‌کنید که آن عقب نشینی‌ها اغلب  درس‌های زیادی برای ما دارند.
بسیاری از مردم درست فبل از رسیدن به نردبانی که باعث پیشرفت شان می‌شود، تسلیم می‌شوند.

وقتی فقط ۵ دقیقه مانده تا معجزه رخ دهد، متوقف نشوید!

آیا احساس می‌کنید به وضعیت ناراحت کننده‌ای در زندگیتان رسیده‌اید؟
اگر مشکلات زندگی شما را به زانو در آورده است، این داستانی است که به شما می‌آموزد می‌توانید خودتان را تکان دهید و بلند شوید! در تبدیل تهدید به فرصت‌، از ضعیف‌ترین موجودات نیز می‌توان الهام گرفت.

قاطر پیری داخل گودال عمیقی می‌افتد.  قاطر به امید کمک به بالا نگاه می‌کرد و عرعرش همه جا را فرا گرفته بود. کشاورزی که صاحبش بود صدای عرعر ناامیدانه او را می‌شنود. کشاورز بعد از آنکه به دقت موقعیت را بررسی می‌کند متوجه می‌شود گودال عمیق است و قاطر سنگین. می‌دانست بیرون آوردن قاطر پیر اگر ناممکن نباشد بسیار سخت خواهد بود و قاطر پیر ارزشش را ندارد. کشاورز تصمیم گرفت حیوان را در‌‌ همان گودال مدفون کند، به این ترتیب دو مشکل را حل می‌کرد: قاطر پیر را از درد و فلاکت نجات می‌‌داد و گودال را هم برای همیشه پر می‌‌کرد. بنابراین او همسایه‌هایش را برای کمک خبر می‌کند و ماجرا را برای آن‌ها تعریف می‌کند. بیل‌های پر از خاک یکی پس از دیگری بر سر قاطر می‌ریخت. در ابتدا قاطر پیر آشفته‌تر می‌شود و بیشتر سرو صدا بر پا می‌کند. ولی‌‌ همان طور که کشاورز و همسایه‌هایش با بیل روی او خاک می‌پاشیدند ناگهان فکری به ذهنش رسید. هر بار که آن‌ها بیل پر از خاک را بر سرش می‌ریختند، به سادگی خودش را تکان می‌داد وبلند می شد!
در حالی که آن‌ها خاک بر سرش می‌پاشیدند او خودش را تشویق می‌کرد: «خودت را تکان بده، بالا‌تر برو؛ خودت را تکان بده ، بالا‌تر برو؛ خودت را تکان بده، بالا‌تر برو!» هر لحظه عمق گودال کمتر می‌شد و او به سطح زمین نزدیک‌تر. اگر چه کاملا خسته و کثیف شده بود، اما زنده بود و پیروزمندانه به بالای گودال رسید.

نتیجه اخلاقی داستان: وقتی فقط ۵ دقیقه مانده تا معجزه رخ دهد، متوقف نشوید!
فرقی ندارد چه قدر شرایط بد به نظر می‌رسد همیشه امید وجود دارد. هنگامی که اتفاقات غیر منتظره پیش می‌آید می‌توانید به عنوان فرصتی به آن نگاه کنید.
صرفنظر از هر موقعیتی در زندگی، همیشه راهی برای تکان دادن خودتان و بلند شدن،  وجود دارد. سخت است ولی ارزشش را دارد. پس منتظر چه هستید؟ برخیزید و شروع کنید.

instagram: firoozeh_mehrzad

ایمان یا ترس

آیا می‌دانید بین ایمان و ترس چه چیزی مشترک است؟

ایمان و ترس در آینده‌ای که هنوز رخ نداده، مشترک‌اند. ترس آینده‌ای منفی را باور دارد. ایمان، اعتقاد به آینده‌ای مثبت است. هر دو چیزی را که هنوز رخ نداده باور دارند، پس چرا انتخاب تو آینده‌ای مثبت نباشد؟ چرا باور نداری که اتفاقات عالی در مسیرت قرار گرفته؟ با ایمان نداشتن به آینده و توانایی‌هایت برای خلق آینده‌ای مثبت، چه اتفاقی می‌افتد؟ با این حال بسیاری از ما آینده‌ای منفی را انتخاب می‌کنند.
من باور دارم در این دوران چالش انگیز بین دو جاده، جادهٔ مثبت و جادهٔ منفی، حق انتخابی وجود دارد. اتوبوس ما نمی‌تواند در یک زمان در هر دو جاده باشد. بنابراین ما انتخابی داریم و با این انتخاب باور‌هایمان را دربارهٔ آینده، نگرش‌ها و عملکرد‌هایمان را در زمان حاضر تعیین می‌کنیم.
نمی‌گویم نباید بترسید. بار‌ها پیش می‌آید که ترس یک هدیه است. مقداری ترس سبب می‌شود موقعیتمان را بررسی و برای آینده تلاش کنیم. ما را به پیش بینی تغییرات مجبور می‌کند و باعث می‌شود نشانه‌های شکست را ببینیم. هنگامی که عاقلانه از آن استفاده کنیم به ما اجازه می‌دهد خطر را کنترل و تصمیمات بهتری بگیریم. بعضی مواقع ترس‌ها خوب هستند.
جادهٔ مثبت با ایمان و باور به اینکه بهترین روز‌هایمان پیش روی ما قرار دارد نه در پشت سرمان، فرش شده است. با این باور شما تصمیمات درستی می‌گیرید و عملکردهای امروزتان آیندهٔ مثبت فردا‌هایتان را خلق خواهد کرد. شما به سرمایه گذاری بر خودتان، همکارانتان، سازمانتان و افراد خانواده‌تان ادامه می‌دهید. آرام باشید، تمرکز کنید، دیدگاه و هدفتان را تعیین کنید. در میان چالش‌هایتان فرصت‌ها را شناسایی و به جای مشکلات بر راه حل‌ها تمرکز کنید. بسیاری از باورهای شما به دیگران انتقال می‌یابد. شما با ایمان و باور‌هایتان بر ویژگی‌های فرهنگی، طرز فکر و نگرش افراد خانواده، دوستان، سازمان، تیم و مشتری‌هایتان تاثیر خواهید داشت.

ایمان و باور شما به آینده‌ای مثبت، منجر به عملکردهای قدرتمند امروزتان می‌شود. آینده هنوز رخ نداده و شما به طریقی که درباره‌اش فکر و عمل می‌کنید، آن را می‌سازید.
ایمان یا ترس. انتخاب با شماست.

مار و پله

بازی مار و پله را که همه می‌شناسید.

این بازی کمی شبیه بازی زندگی است. مار‌ها شما را به پایین یا عقب می‌کشانند و نردبان‌ها شما را به بالا یا جلو می‌برند. در زندگی بعد از تجربه‌های سرشار از وجد و سرور در پله‌ای دیگر امکانش زیاد است که توسط ماری گزیده شوید. عکس این قضیه هم ممکن است، یعنی بعد از تجربه پس رفت و رویارویی با یک مار، حرکت بعدی شما می‌تواند شما را در پای یک نردبان قرار دهد. درابتدای مسیر، پله‌ها و مار‌ها کوچکتراند و گویی بازی هوای شرکت کننده‌ها را دارد و هرچه به سمت بالا پیش می‌روید مار‌ها بزرگتر می‌شوند و هر خطای کوچکی که در ابتدای بازی امکان داشت شما را چند خانه به عقب بکشاند در انتهای مسیر شما را چندین خانه عقب خواهد ‌کشاند و حتی شاید به اول مسیر برگردید.

گاهی از یه مار چند بار نیش می‌خوریم شاید ده‌ها بار! از بالا رفتن از پله‌ها لذت می‌بریم. گاهی خانه ها را یکی یکی طی می‌کنیم تا به خانهٔ پایانی برسیم. بعضی‌ها در خانهٔ یکی مانده به آخر باز هم نیش می‌خورند و کسی که نیش نخورد برنده است!! به هر حال در پایان روز این تعداد پله‌ها یا نردبان‌هایی که در زندگیتان با آن روبرو شده‌اید نیست که سرنوشتتان را تعیین می‌کند.

آینده شما در بازی زندگی توسط یک چیز و تنها یک چیز تعیین می‌شود؛ حرکت! فقط به پیش روید. پای یک مار توقف نکنید و تاس را به کناری نیاندازید. به حرکت ادامه دهید. دوباره بلند شوید و به حرکت ادامه دهید.

شاید لحظه‌ای برای شارژ دوباره یا حتی کمی گریه مکث کنید ولی بعد استقامت، استقامت و استقامت کنید و در طی مسیر از اشتباه‌ها یا مشکلاتتان بیاموزید، بیاموزید و بیاموزید؛ تا زمانی که به خانه پایان و پیروزی برسید.

موفق باشید.

اجبار یا درک کردن

آیا می‌دانید تنها دو کلمهٔ ساده می‌تواند طرز فکر، دیدگاه و رویکردتان را در کار یا زندگی شخصیتان تغییر دهد؟ تنها دو کلمه قدرت ایجاد شادی، بهره وری، اجرا و تغییر لحن شکایت آمیز را به قلبی سپاسگزار دارد.

اغلب اوقات چیزهایی شبیه این می‌گوییم، “من باید بچه‌ها را برای تمرین به کلاس ببرم.”؛ “من باید به این جلسه بروم.”؛ “من باید این پروژه را تمام کنم.”؛

“من باید امروز به سر کار بروم.”؛ “من باید به این مشتری برسم.”؛ “من باید این اطلاعات را با تیمم در میان بگذارم.”؛ “من باید آخر هفته برای دیدن خانواده‌ام بروم.”

ما طوری عمل می‌کنیم که گویی حق انتخابی نداریم. گویی با چک حقوق ماهیانه‌مان محبوس شده‌ایم و دنیا توقع دارد کاری را که نمی‌خواهیم انجام دهیم. ولی واقعیت این است که ما حق انتخاب داریم. ما نگرش‌ها و عملکرد‌هایمان را انتخاب می‌کنیم. ما می‌توانیم انتخاب کنیم که چطور به زندگی و کارمان نگاه کنیم. می‌توانیم بفهمیم که هر روز یک هدیه است و مجبور به انجام کاری که دلخواه‌مان نیست نیستیم.

ما می‌توانیم به زندگی در این دنیا حتی هنگامی که عزیزی را از دست می‌دهیم ادامه دهیم. ما می‌توانیم در ترافیک رانندگی کنیم در حالی که بسیاری آنقدر مریض هستند که نمی‌توانند رانندگی کنند. ما می‌توانیم به سر کار برویم در حالی که بسیاری بیکار هستند. ما می‌توانیم بر کارمندان و مشتری‌هایمان متقابلاً اثر بگذاریم و تفاوتی در زندگی‌هایشان ایجاد کنیم. ما می‌توانیم از هدایا و استعداد‌هایمان برای ایجاد تغییر در زندگی‌هایمان استفاده کنیم. ما می‌توانیم از استعداد‌ها و هدایایمان برای خدمت کردن استفاده کنیم. ما می‌توانیم سه وعده غذا بخوریم در حالی که میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا گرسنه هستند. ما هر روز بر روی پروژه‌هایمان کار می‌کنیم، به تلفن جواب می‌دهیم، به مشتری‌ها سرویس می‌دهیم، در جلسات شرکت می‌کنیم، طراحی، خلق، فروش می‌کنیم تا برای روز بازی آماده شویم.

اگرچه با چالش‌هایی روبرو می‌شویم، زندگی آسان نیست ولی هر روز که بیدار می‌شویم فرصت دیگری برای آنکه امروزمان را بهتر از دیروز و فردا را بهتر از امروز بسازیم داریم. ما می‌توانیم به دیگران روحیه دهیم، به دیگران الهام ببخشیم، تشویقشان کنیم و تحت تاثیرشان قرار دهیم. ما می‌توانیم این زندگی را زندگی کنیم. بیایید بیشتر آن را با یادآوری آنکه زندگی یک هدیه است نه التزام طی کنیم.