نگرانی برای مهیا شدن دستپاچه نمی شودツ

اندی اندروز در کتاب راهنما: دیدگاهی نو برای تحول در زندگی می نویسد:

چهل درصد از چیزهایی که نگرانت می کند هرگز اتفاق نمی افتند.
سی درصد از چیزهایی که درباره اش نگرانی، پیش از این در گذشته رخ داده است.
دوازده درصد از نگرانی هایمان در مورد سلامتی، تصورهای بی موردی هستند؛ پاهایم درد می کند؛ آیا سرطان گرفته ام؛ سرم درد می کند، آیا تومور دارم؟
ده درصد از نگرانی ها باز می گردد به آنچه افراد دیگر درباره ی شما فکر می کنند که نسبت خیلی کم و حتی ناچیز است. نمی توانیم برای آنچه که مردم دیگر راجع به ما فکر می کنند کاری انجام دهیم.
پس تنها هشت درصد باقی می ماند. هشت درصد برای ملاحظات مشروع.

ملاحظات مشروع چیزهایی هستند که به واقع باید به آنها رسیدگی کنیم؛ بسیاری از مردم، زمان زیادی را برای ترسیدن از اتفاق هایی که هرگز رخ نمی دهد می گذرانند یا نمی توانند درک کنند که برای رسیدگی به مسائل کوچک که قابل حل است نباید نیرو بگذارند.

اثر پروانه ای

ادوارد لورنز فرضیه ای را بیان کرد که بعدها ” اثر پروانه ای” نام گرفت.

“یک پروانه می تواند بالهایش را بهم بزند و مولکولهای هوا را به گردش در بیاورد، آن مولکول به نوبه ی خودش می تواند مولکولهای دیگر هوا را به حرکت درآورد، در نتیجه مولکولهای بیشتری در هوا به حرکت در می آید و در نهایت قادر است طوفانی در طرف دیگر سیاره ایجاد کند.”

بیش از سی سال بعد امکانش توسط دانشمندان فیزیک تایید شد. آنها به این نتیجه رسیدند که اثر پروانه ای واقعی، درست و عملی است.

هر کاری که شما انجام می دهید مهم است.

هر حرکتی که می کنید، هر عملکردتان … مهم است.

اندی اندروز در کتابش راهنما: دیدگاهی نو برای تحول در زندگی  به یکی از تاثیرات اثر پروانه ای در زندگی انسانها می پردازد.

جمعه ، ۲ آوریل ۲۰۰۴ ، اخبار  کانال

ABC

از مردی تقدیر کرد که آن زمان نود و یک ساله بود.

برنامه ی خبری روال عادی برنامه اش را که “شخصیت هفتگی” نامیده می شد اجرا می کرد.

” و بنابراین… شخصیت این هفته ی ما …… نورمن بورلاگ!”

 نورمن بورلاگ مردی بود که شخصاً مسئولیت چشمگیر و موثری در تغییر دنیایی که زندگی می کنیم دارد. استفاده از روشی که او مبتکر آن بود “انقلاب سبز” نام گرفت و سبب شد که محصول غلات از جمله گندم به سرعت افزایش یابد و به این ترتیب با روش ابداعی خود، مانع بروز قحطی در جهان شده و زندگی صدها میلیون نفر را نجات داده است.به علت این موفقیت او موفق به دریافت جایزه صلح نوبل شد.

در واقع کسی خبر اطلاع نداشت که این موفقیت فقط از آن نورمن بورلاگ نبود. آن موفقیت از آن مردی به نام هنری والاس نیز بود. هنری والاس معاون رئیس جمهوری در زمان ریاست جمهوری فرانکلین روزولت بود.

 والاس وزیر قبلی کشاورزی، هنگامی که به مقام معاون رئیس جمهوری ایالت متحده رسید، از قدرت مقامش برای ایجاد مرکزی در مکزیک که هدفش به طریقی پیوند ذرت و گندم در آب و هوای خشک بود، استفاده کرد. و مردی به نام نورمن بورلاگ را برای اجرای آن استخدام کرد. بنابراین نورمن بورلاگ جایزه ی نوبل را برد و مدال آزادی را دریافت کرد. ولی به رابطه شان دقت کنید… در واقع هنری والاس بود که عمل اولیه مسئولیت نجات صدها میلیونزندگی را به عهده داشت.

یا شاید جورج واشنگتن کارور بود؟ او را که می شناسید, اینطور نیست؟”

همان که ۲۶۶  محصول از بادام زمینی پرورش داد، محصولاتی که هنوز هم از آن استفاده می کنیم.

ولی آنچه که بسیاری از مردم درباره ی جورج واشنگتن کارور نمی دانند این است, هنگامی که  او نوزده ساله  و دانشجویی در دانشگاه ایالت آیوا بود ,استاد گیاهشناسی اش به پسر شش ساله اش اجازه داده بود هر آخر هفته با دانشجوی با استعداد گیاه شناسی اش ،جورج واشنگتن کارور، همراه شود.

جورج واشنگتن کارور ساعت ها برای آن بچه ی کوچک زمان گذاشت و زندگی اش را هدایت کرد و این کارور بود که به آن بچه، هنری والاس، دیدگاهی درباره ی آینده اش و کارهایی که می تواند با گیاهان برای کمک به بشریت انجام دهد ارائه داد.

تفکر درباره ی آن خارق العاده است،این طور نیست؟

جورج واشنگتن کارور با بادام زمینی… بالهای پروانه اش را تکان داد.

او بالهایش را به حرکت در آورد و سیب زمینی شیرین پرورش داد… کارور همچنین ۸۸ محصول از سیب زمینی شیرین به دست آورد که هنوز هم از آن استفاده می کنیم.

گو اینکه هیچ کس حتی ندید جورج واشنگتن کارور بالهایش را بارها برای یک پسر شش ساله به حرکت درآورد…

و این اتفاق افتاد تا زندگی صدها میلیون نفررا نجات دهد…

بنابراین شاید جورج واشنگتن کارور شخصیت هفته بود! یا شاید کشاورزی اهل دیاموند، میسوری؟

 نامش موسی بود و در ایالتی که برده داری مرسوم بود زندگی می کرد ولی به برده داری ایمان نداشت. همین موضوع او را هدف یاغی هایی موسوم به کوانتریل ریدرزها ساخت که با ایجاد وحشت در ناحیه املاک را خراب، می سوزاندن و می کشتند.

یک شب سرد زمستانی، کوانتریل ریدرز ها به مزرعه ی موسی حمله کرد. یاغی ها انبار را سوزاندند، به چندین نفر شلیک کردند و زنی به نام مری واشنگتن که اجازه نمی داد پسربچه اش جورج را با خود ببرند کشان کشان با خود بردند.

مری واشنگتن دوست همسر موسی، سوزان، بود. به هر حال سوزان ناراحت درصدد بود کاری انجام دهد، پیغامی نوشت و با مزرعه های مجاور تماس گرفت. او از طریق همسایه ها و اهالی شهر پیغامش را فرستاد. دو روز بعد ترتیب ملاقات بی خطر موسی با راهزن ها داده شد.

سوزان با نگرانی شوهرش را که سوار بر اسبی سیاه دور می شد نگاه می کرد. در زمان تعیین شده، نیمه شب، موسی با چهار تن از مردان کوانتریل ملاقات کرد. آنها که سوار بر اسب بودند, مشعل حمل می کردند و کیسه های آردی که در ناحیه ی چشم سوراخ بود به سر کرده بودند. موسی تنها اسبی را که در مزرعه برایش مانده بود با آنها معامله کرد و گونی کثیفی را که آنها برایش انداخته بودند برداشت.    

هنگامی که هیاهوی راهزنان پایان یافت، موسی روی زانوهایش خم شد. آنجا در آن  هوای سرد و تاریک در حالی که از دهانش بخار بلند می شد ,در گونی را باز کرد و پسر بچه ی کوچک را لخت و تقریبا ً مرده یافت.

به سرعت، ژاکتش را در آورد، دور آن بچه پیچید و بچه را به خودش چسباند. با تکیه بر گرمای بدنش موسی بچه را زیر لباسهایش قرار داد و به طرف خانه حرکت کرد.

موسی تمام شب تا صبح فردا قدم زد تا بچه را به سوزان برساند. آنها به آن انسان کوچک و همدیگر قول دادند تا از او مراقبت کنند. آنها قول دادند او را  تحصیل دهند و باعث افتخار مری, مادرش ,که حالا دیگر می دانستند مرده , شود.

آن شب، آنها به آن بچه نام خودشان را نیز دادند… و به این طریق بود که موسی و سوزان کارور آن بچه ی کوچک , جورج واشنگتن کارور, را بزرگ کردند . 

بنابراین هنگامی که شما درباره ی آن فکر می کنید …

 شاید این کشاورز اهل دیاموند میسوری بود که زندگی صدها میلیون نفر را نجات داد.

یا همسر او که مسئولیت بچه را قبول کرد؟

یقیناً، سوزان بود که تلاش هایش نتیجه داد، او همان کسی بود که عکس العمل فوری نشان داد…

مگر اینکه

آیا پایانی برای این داستان وجود دارد؟

دقیقاً چه کسی زندگی صدها میلیون نفر را نجات داد؟ آیا می توانیم به شخص خاصی اشاره کنیم؟ تا چه قدر می توانیم پیش برویم؟ به منظور شناسایی این که چه کسی واقعاً زندگی صدها میلیون نفر … که هر دقیقه تعدادشان بیشتر می شود را نجات داد چند زندگی را باید بررسی کنید؟ و چه قدر باید در زندگی تان به جلو رویم تا تفاوتی که ایجاد خواهید کرد را به شما نشان دهیم؟ 

نسل هایی که هنوز متولد نشده اند و زندگی هایشان با هر حرکتی که شما انجام می دهید و عملکردهای امروزتان، فردا و روزهای بعد و بعدی … تغییر  می کند و شکل می گیرد .

هر کاری که انجام می دهید مهم است.

در کره ی خاکی، هرگز کسی مثل شما وجود ندارد… و هرگز دوباره وجود نخواهد نداشت.

روح شما، افکارتان و احساساتتان، توانایی شما برای اندیشیدن و عمل کردن در شخص دیگری وجود ندارد. 

 آنچه شما را خاص می کند صرفاً تصادف یا چرخش سرنوشت نیست.

شما به منظور این که تفاوت ایجاد کنید خلق شده اید.

شما در درون تان قدرت تغییر دنیا را دارید.

با دستان شما، میلیونها – میلیاردها-  زندگی تحت تاثیر قرار می گیرد، در زنجیره ای از حوادث که امروز با شما شروع می شود.

هر تپش قلب تان هدف و معنی ای دارد.

زندگی شما… و آنچه امروز انجام می دهید… برای همیشه مهم است.

 راهنما: دیدگاهی نو برای تحول در زندگی

اندی اندروز: فیروزه مهرزاد

نشر لیوسا، شماره تماس: ۶۶۹۶۳۰۳۵


داستان سه درسی که اندی اندروز را از خانه بدوشی نجات داد.

 

اندی اندروز نویسنده ی کتابهای مسافر، راهنما، درمانگر، گمشده  از پرفروش ترین کتاب ها در لیست روزنامه ی نیویورک تایمز ازسخنرانان مطرح دنیاست.  زیگ زیگلار از او به عنوان بهترین سخنرانی که تا به حال دیده است یاد میکند. اما اندی اندروز همیشه این چنین موفق نبود. در حقیقت او در اوایل جوانی بی خانمان بود. از پیرمردی آموخت چگونه بر شرایط غلبه کند و به موفقیت دست یابد.  

نام آن پیرمرد جونزبود، نه آقای جونز. فقط جونز.

اندی اندروز در بخشی از کتاب راهنما : دیدگاهی نو برای تحول در زندگی در این باره می نویسد:  ۲۳ سال داشتم و زیر پلی در سواحل خلیج آلاباما زندگی می کردم که با او آشنا شدم. احساس تنهایی، ترس و بیشتر از همه عصبانیت رهایم نمیکرد. زندگی ام آن طور که می خواستم رقم نخورده بود. والدینم از دنیا رفته بودند مادرم از سرطان و پدرم در یک تصادف اتومبیل و به غیر از درآمد مختصری که از پاک کردن ماهی ها به دست        می آوردم، یک سکه هم برای خودم نداشتم.

یک سوال در ذهنم پرسه می زد:” آیا زندگی تنها یک بلیط بخت آزمایی است؟ مگر می شود یک نفر خانواده و خوشبختی نصیبش شود و دیگری  مثل من سر از زیر پل  دربیاورد. در این زمان بود که جونز را دیدم.

او پیرمرد عجیبی بود که آن شب راهش به زیر آن پل، جایی که من زندگی می کردم، افتاد. وقتی کسی را نداشتم دوست من بود و زمانی که گوش شنوا نداشتم حقیقت را به من گفت.

جونز بیشتر از هر کسی که تا به حال ملاقات کردم به من آموخت و اگر به ویژه برای این سه درس نبود، ممکن بود هنوز زیر همان پل زندگی می کردم.

۱٫ آدم های موفق زیاد کتاب می خوانند.

 همان شب اولی که جونز را زیر پل دیدم، قبل از اینکه برود از من پرسید: “کتاب می خوانی؟”

در جواب من که سرم را به نشانه بله تکان می دادم، اضافه کرد:”نپرسیدم می توانی بخوانی، پرسیدم می خوانی؟”

تا آن زمان در زندگی ام وقتی موضوع خواندن مطرح می شد تنها مجلاتی با عکس های ورزشی توجه من را جلب می کردند. پس طبیعتاً دیدن سه کتاب کوچک با جلد های مقوایی نارنجی رنگ که او از چمدانش بیرون آورده بود برای من جالب نبود.

با دیدن اسم کتاب ها از او پرسیدم: “زندگی نامه؟”

او گفت: نه! -برقی در چشمانش درخشید، داستان های ماجراجویانه! موفقیت، شکست، عشق، جذاب، غم انگیز و شاد- و بهتراز همه، اینکه تمامش حقیقت است!

چیزی که در ادامه گفت برای همیشه در ذهن من باقی ماند: “مرد جوان، فراموش نکن، تجربه بهترین معلم  نیست. استفاده از تجربیات دیگران بهترین معلم است؛ با خواندن درباره زندگی افراد مشهور       می توانی از رازهایی که آنها را ممتاز کرده آگاهی شوی.”

تا سپیده دم کتاب گاندی را خواندم. وقتی سه کتابی را که جونز به من داده بود تمام کردم، آنها را به کتابخانه برگرداندم و سه کتاب دیگر گرفتم. بعد از مدتی بیش از ۲۰۰ زندگی نامه را خوانده بودم.

 نگاهی عمیق به آنچه فردی را به موفقیت می رساند و عمل بر طبق آنها مواردی بود که مرا از زیر آن پل بیرون کشید.

    ۲٫ متوسط نباشید

جونز گفته های زیادی داشت. چیزهایی که به نظر می رسید مناسب پوسترهای کلاس درس باشند یا روی یک بنای تاریخی حکاکی شده باشد. این یکی از بیاناتی است که هر بار تلاش می کردم کاری انجام دهم که در نظر دیگران احمقانه بود، به من اعتماد به نفس و اشتیاق خاصی میداد (مثل اجرای برنامه های کمدی های ، سخنرانی کردن و یا نوشتن یک رمان پر فروش.)

انجام دوباره کاری که دیگران در حال انجام آن هستند، کار اشتباهی است. چون بیشتر مردم به نتایجی که از نظرشان خارق العاده است دست پیدا نکرده اند. آیا به دنبال نتایجی خارق العاده از زندگی خود هستید؟

 دلیل بازدید شما از این وب سایت چیزی به غیر از این مهم نمی تواند باشد. بنابراین مهم است که در قدم اول میان افکار خود و دیگران تفاوت قائل شوید. در غیر این صورت در زندگی خود به نتایجی تنها متوسط خواهید رسید.  انسانهای بزرگ، متوسط نیستند.

  ۳٫ به همه چیز از دید باز نگاه کنید.

هیچ وقت نفهمیدم  از کجا پول در می آورد، یا حتی کجا می خوابید. فقط می دانستم که همین اطراف است.

 با این حال برای کاری که انجام می داد یک اسم گذاشته بود، او خود را یک راهنما می نامید.

او می گفت: “من یک راهنما هستم؛ این موهبت من است، همان طورکه شاید دیگران توانایی آواز خواندن یا سریع دویدن را داشته باشند! من به چیزهایی اشاره می کنم که دیگران نادیده می گیرند؛ در حالی که اغلب آنها جلو چشمانش هستند. من به نکاتی درباره موقعیت ها و افرادی اشاره می کنم که دیدگاه تازه ای به تو می دهند؛ این همان چیزی است که به افراد فاقد آینده نگری، دیدی کلی( دورنما) می دهد؛ بنابراین من دیدی کلی به آنها می دهم… و این کار به افراد اجازه می دهد باری دیگر به خودشان فرصت دهند و با نیروی تازه، دوباره زندگی شان را شروع کنند.”

این بینش وسیع دقیقاً چیزی بود که جونز به من هدیه داد و به من آموخت که باید آن را به دیگران منتقل کنم.

 روزی کمی پس از ملاقاتمان، جونز به من گفت که میخواهد جشن بگیرد. در آن دوران -عادت کرده بودم که روزی یک بار غذا بخورم، خیلی ذوق کردم. غذا سوسیس و ساردین بود.

 چیزی نگذشت که شروع به پرسیدن سوالاتی کرد که از نظر من جواب های آنها بدیهی بود.

این بار این سوال را مطرح کرد:” چه می خوری؟”

با تعجب به او پاسخ دادم:” سوسیس و ساردین…”

“کجا؟”

“روی ماسه ها.”

لبخندی زد و زیر لب گفت: “همین فکر رو میکردم”

کمی عصبانی شدم و گفتم:” درباره ی چی صحبت می کنی؟”

او گفت:” مرد جوان! تو تنها شن های زیر پایت را می بینی”  و در حالی چیزی که در دستت است را می خوری که آرزو می کنی چیزی دیگری باشد. در حالی که من شام خود را روی تپه ی شنی با منظره ای از اقیانوس  خوردم.”

به پشتم زد و بلافاصله گفت: همه چیز به دیدگاهت بر می گردد.”

به این موضوع فکر کنید:  چه چیزی در زندگی شما هست که با بینشی اشتباه به آن نگاه می کنیم؟ چه موقعیتی به ظاهر بد ممکن است در حقیقت یک نعمت باشد؟

واقعیت های ما همیشه بر اساس دیدگاههای مختلف شکل گرفته اند. اگر می خواهید که واقعیت های شما با موفقیت معنا شوند، این را بدانید- عدم داشتن دیدگاهی مناسب ممکن است بهترین دستاورد هایتان را یک اشتباه جلوه دهد.

یک لحظه صبر کنید. نگاه کنید. بیاموزید. به دنبال فرصت هایی برای ایجاد دیدگاهی مناسب بگردید. و وقتی این کار را انجام دادید، آن را برای خودتان نگه ندارید. کسانی که دیدگاههایشان را در اختیار دیگران می گذارند به عنوان یک مدیر پذیرفته می شوند و در دنیای امروز ارزشمند ترند.

instagram: khoshbakhti.ir

افزوده های کوچک

هنگامی که می گوییم فقط قطره ای در سطل است،

معمولاً منظورمان این است که خیلی کم تر از آن است که مهم  در نظر گرفته شود.

 ولی این برداشت  اشتباه است.

هر قطره مهم است. تغییرات واقعی و بادوام تنها در افزوده های کوچک در مدت طولانی رخ می دهد.

 همانطور که اندی اندروز در کتاب راهنما : دیدگاهی نو برای تحول در زندگی می گوید: مسائل کوچک، تصویر بزرگتری از زندگی هایمان می سازند. تصویر بزرگ تر، چیزی جز ترکیبی از مسائل کوچک تر نیستند.

اگر این تلنگرهای کوچک را نادیده بگیرید، تصویر کلی و هدف بلند مدت تان هرگز به یک شاهکار تبدیل

 نمی شود.   

هر روز کارهای کوچکی برای رسیدن به هدف هایتان  انجام دهید،  تا شما را به تغییرات بی شماری هدایت کند

که نمی توانید یک شبه انجام دهید.

زندگی هدفمند ۲ (اثر پروانه ای)

زندگی شما تا چه اندازه اهمیت دارد؟

زندگی ما چه قدر مهم است؟

آیا من قدرت ایجاد تفاوتی را دارم؟

هنگامی که حرکت می کنم…

هنگامی که عملی انجام می دهم…

هنگامی که کاری می کنم…

آیا دنیا متوجه می شود؟

آیا من واقعاً مهم هستم؟

سال ۱۹۶۳ ادوارد لورنز فرضیه ای به آکادمی علوم نیویورک ارائه داد. تئوری او، به سادگی می گفت: “یک پروانه می تواند بالهایش را بهم بزند و مولکولهای هوا را به گردش در بیاورد، آن مولکول به نوبه ی خودش می تواند مولکولهای دیگر هوا را به حرکت درآورد، در نتیجه مولکولهای بیشتری در هوا به حرکت در می آید و در نهایت قادر است طوفانی در طرف دیگر سیاره ایجاد کند.”

لورنز و ایده هایش تقریباً باعث خنده ی همه سالن کنفرانس شد. آنچه او ارائه داد، به نظر خنده دار بود.

نامعقول ولی فریبنده بود!

در نتیجه به خاطر افسون و فریبندگی ایده که آن را ” اثر پروانه ای” می نامیدند آن یک داستان علمی ماندگار شد، دهه ها ترکیبی از افسانه و داستان های خیالی بافی از آن ایجاد و  در کتابهای کمیک و فیلم ها منتشر شد. بنابراین می توانید شوک جامعه ی علمی و شگفتی شان را زمانی که بیش از سی سال بعد امکانش توسط پرفسور های فیزیکی که در دانشگاههای سراسر دنیا کار می کردند تایید شد تصور کنید. آنها به این نتیجه رسیدند که اثر پروانه ای واقعی، درست وعملی است. اندکی بعد، آن به صورت “قانون” تصویب شد. وحالا به عنوان قانون وابستگی متعاقب شرایط اولیه ، این اصل نیروی در برگرفته بیش از فقط بالهای پروانه را ثابت می کند. علم، وجود اثر پروانه ای را با اولین حرکت هر نوع ماده ای – شامل انسانها- نشان می دهد.

زندگی هدفمند(۱)

 اندی اندروز در بخشی از کتاب راهنما: دیدگاهی نو برای تحول در زندگی به دورانی از زندگی اش، زمانی که بی خانمان و گریزان بود، اشاره دارد. او به روشی غیر معمول با پیرمردی به نام جونز آشنا می شود و جونز راهنمایش شد. کاری که جونز کرد تغییر کامل همه چیز در زندگی و آینده ی او بود.

 اندی از خاطراتش در زمان آشنایی با جونز می گوید:

 جونز گفت:” با کمی دیدگاه می توانی یک زندگی هدفمند همیشگی برای خودت داشته باشی.” 

 هنگامی که او منظورش را می پرسد، پیرمرد با سوالی جوابش را داد.” آیا گاهی اوقات خودت را ناآگاهانه در حال قضاوت در مورد عملکردهایت به نسبت درجه ی اهمیت شان نمی بینی؟” کمی اخم کردم، یقیناً متوجه منظورش نشده بودم. ادامه داد:” به عنوان مثال، زمانی را که با دوست هایت می گذرانی مهم است ولی اوقاتی را که با خانواده ات می گذرانی مهم تر است. شاید یک ساعت ماهی گیری را خیلی مهم ولی سی دقیقه ملاقات با دوستی بیمار در بیمارستان را خیلی مهم تر از ماهی گیری رتبه بندی کنی و شصت ثانیه مکالمه با فروشنده ی خواربارفروشی را به هیچ وجه چندان مهم ندانی.”

 سرم را به نشانه ی فهمیدن موضوع تکان دادم و او به موضوع اولیه برگشت.

 ” هنگامی که بدانی همه چیز مهم هست و هر حرکتی به یک اندازه ارزش دارد؛ زندگی هدفمندی را شروع خواهی کرد. یک زندگی هدفمند از شما شخصی بهتر، همسری خوبتر و دوستی باارزش تر می سازد. هنگامی که شک، تردید و اندوه گذشته در گذشته محو می شود، بهره وری و موفقیت های مالی به سطح بالاتری صعود می کند.”

اندی اندروز می گوید: البته، همین مکالماتم با جونز بود که سبب تغییر من شد. حتی بیشتر، آن قدرت راهنمایی شد برای سخنگو و نویسنده بودنم.

در حالی که طرف مشورت شرکت ها قرار می گیرم یا به عنوان سخنگو برای سازمانها و تیم ها صحبت می کنم، می دانم که چه قدر از توانایی موفق شدن خواننده هایم ، متکی بر توانایی من برای اثبات همین مفهوم است!

هنگامی که برای بخش فروش سازمانی اثبات شود که مکالمات عادی در شهر به همان اندازه ی ترتیب یک جلسه با مشتری احتمالی مهم است؛ هنگامی که بازیکن ذخیره دفاع راست دلایلی می بیند که همه ی عملکرد هایش، چه در میدان بازی باشد یا نباشد، به همان اندازه ی هر کاری که بازیکن خط حمله می کند در موفقیت فصلی تیم تعیین کننده است؛ هنگامی که نوجوانی دلایلی را می بیند و می فهمد هر انتخابی که برای آسودگی امروز می کند بر انتخاب هایی که در شرایط سخت پیش رو خواهد داشت تاثیر می گذارد. هنگامی که شخصی به این درک می رسد که زندگی اش باید یک زندگی هدفمند پایدار باشد، ارقام فروش و ماهیت پیشرفت های تیمی صعود خواهد کرد و تصمیمات عاقل تر و محتاط تر می شود. و این ها فقط چند مثال از آنچه رخ خواهد داد می باشد… هنگامی که بفهمیم هر عملی مهم است نتایج عملکردمان فوراً بهبود می یابد!

 می دانم در صفحات کتاب های اندی اندروز:

 مسافر: هفت تصمیمی که در موفقیت فردی تعیین کننده است؛

 راهنما: دیدگاهی نو برای تحول در زندگی؛

 درمانگر: داستانی پر رمز و راز درباره ی حقیقت زندگی؛

 گمشده: نشانه ای برای اکتشاف درونی

شما امید و رهنمون لازم را برای خودتان پیدا خواهید کرد ولی من بیش تر هیجان این را دارم که آماده ی هدایت دیگران به زندگی های هدفمند پایدار خودشان باشید. من خواستار خلق یک زندگی خارق العاده هدفمند پایدار برای خانواده هایمان، کارمان، ملت مان و دنیایمان هستم،  که بتوانیم به درک این موضوع که؛ هر حرکتی که می کنیم و هر عملی که انجام می دهیم، نه فقط برای ما بلکه برای همه ی ما … و همیشه مهم می باشند دست یابیم.

instagram: khoshbakhti.ir