ونسا دیفن باخ علاوه برداشتن نگاهی جامعه شناسانه، درهر دو کتابش علاقه اش به طبیعت را واضح نشان می دهد. در “زبان گل ها” به دنیای گل ها و در “هرگز بال پرواز نخواستیم” به پرندگان توجه خاصی دارد. خانواده، موضوع و محوریت هر دو کتابش است.
ونسا دیفن باخ، در کتاب هرگز بال پرواز نخواستیم نیز همان مفاهیم و همان هدف را دنبال می کند اما با نمادپردازی کم تر و با شخصیت های کمتر آسیب دیده و امید بیشتر. نگاه روانکاوانه اش به موضوع خانواده و به خصوص خانواده های تک والد است، تم مادرانه ای دارد و نگاهش به طبیعت ستودنی است. روال پیشروی داستان منطقی و شاید خارج از تصور خواننده هیجان طلب باشد. تم مثبت و واقع گرایانه در تمامی داستان به چشم می آید.
تاکید، برعنصر خانواده و نقش مادری است. داستان زنی است به نام لتی که به دلیل بازگشت پدر و مادرش به مکزیک مجبور می شود به تنهایی سرپرستی بچه هایش آلکس پانزده ساله و لونای شش ساله را بر عهده گیرد. لتی پس از پانزده سال می خواهد مسئولیت زندگی اش را بپذیرد، طعم واقعی مادری را بچشد و دغدغه های یک زندگی واقعی را تجربه کند. مادری که دغدغه اش بهتر شدن زندگی بچه هایش هست، مادری که تجربه مادری کردن را تا حالا به صورت ملموس نداشته است.
لتی زنی است که تمام زندگی اش اشتباه کرده است. سی و سه سال اشتباه و حالا وارد مرحله ی جدید از زندگی اش می شود با مسئولیت های بیش تر. نان آور خانواده و مادر دو بچه نیز هست.
دیفن باخ در کنار داستان پر فراز و نشیبش مشکلات مهاجران را هم مطرح می کند.تلاش شخصیت ها برای حل کردن مشکلاتشان و ایستادشان در کنار هم در اوج ناامیدی به خوبی به تصویر کشیده شده است.دیفن باخ قلمی قوی دارد با نثری آرام قصهای بسیار تاثیرگذار را روایت میکند با محوریت خانواده، مسئولیت ها وسختی هایش.