تغییر کمک می کند
به روش هایی که
هر گز فکرش را نمی کردیم
رشد کنیم.
این بار متفاوت است: در برابر تغییرات ناخواسته می خواهم…؛ مری جین رایان، فیروزه مهرزاد، نر لیوسا، چاپ دوم
دانش جو:” امیدوارم بفهمم چرا بعضی از کارها را انجام می دهم. من معمولاً کارهایی را که باعث صدمه دیدنم می شوند انجام می دهم.”
استاد:” به همین دلیل است که ” درک کردن” این قدر مهم است. هنگامی که عمیقاً درک می کنید چه کارهایی سبب درد و رنج تان می شود، می توانید انجامش را متوقف کنید.”
دانش جو: “درک کردن معقول به نظر می رسد. این ایده نادیده نگرفتن را پسندیدم.”
استاد:” یک زندانی جنگی در قلبش احساس می کرد مسیر فراری وجود داد. با مشاهده زیرکانه، او متوجه شد گاهی نگهبان ها ناپدید می شوند و با سیگاری بر لب بر می گردند.
آنها سیگار را از کجا می آورند؟ بدون گذشتن از دروازه ورودی چطور به آنجا می رسند؟ زندانی می داند باید محل یابی کند. با کمی زمان، او مسیر ورود و خروج را می یابد.
یک شب، در حالی که بقیه خواب بودند، او مسیر رو به آزادی اش را طی کرد.
هر کسی می تواند مسیر عبور از عادت های بد را به سوی آزادی پیدا کند. بعضی ها آن را صبر می نامند در حالی که بعضی دیگر روشنفکری یا انعطاف پذیری می نامند.
هر چه می خواهید بنامیدش، ولی بدانید همیشه منتظر شماست.”
هنگامی که به جای آن که فقط بی پروا مسیرتان را طی کنید، برای آنچه حقیقت است ارزش می گذارید مفهوم زندگی رها از عادت های بد را درک می کنید.
زمانی که داستانی را که باعث احساسات پردغدغه تان شده شناسایی کردید،
آن داستان را زیر سوال ببرید،
درباره اش تحقیق کنید.
این بار متفاوت است؛ مری جین رایان
نشر لیوسا
اگر در را باز کردید و متوجه شدید باران می بارد در را نمی بندید و
بر ابرها لعنت نمی فرستید که تا همین چند ساعت قبلهوا آفتابی بود
بلکه چتری بر می دارید و به مسیرتان ادامه می دهید.
همانطور که مری جین رایان در کتاب این بار متفاوت است می گوید:
قسمتی از پذیرش تغییر دانستن این موضوع است که قادر به انطباق پذیری هستید.
در موقعیت آشنا راحتی وجود دارد ولی شاید موقعیت های جدید حتی بهتر از قبل باشند یا ممکن است این تغییرات موقتی باشند.
هنگامی که با تغییری که در کنترل تان نیست روبرو می شوید خودتان را با تغییر انطباق و به مسیرتان ادامه دهید.
در مقابل تغییری که در مسیرتان قرار می گیرد مقاومت نشان ندهید.
در عوض اجازه دهید زندگی مسیرش را طی کند
و نگران نابسامان شدن زندگی تان نباشید.
از کجا می دانید سمتی که شما به آن عادت دارید بهتر از مسیر جدیدتان است؟
این بار متفاوت است؛ مری جین رایان
نشر لیوسا
ذهن بسیاری از ما پر است از شرم، سرزنش و احساس گناه. بیشتر وقت ها ناراحت هستیم و در درونمان اتاق شکنجه راه می اندازیم.
مارتین سلیگمن در کتاب خود در مورد مثبت گرایی اکتسابی به نام خوشبختی واقعی، می نویسد ما باید با افکار منفی به گونه ای برخورد کنیم که انگار از زبان فردی بیرونی بیان می شوند، فردی که ماموریتش تیره و تار کردن زندگی ماست.” و توضیح می دهد:” و باید علیه این افکار مدرک جور کنیم.”
فکر می کنم دادن اسم به این فرد بیرونی مفید باشد؛ این اسم میان شما و این تفکر منفی فاصله می اندازد تا این تفکر کم تر شما را کنترل کند. حتی می شود راجع به آن شوخی کرد-“اوه، بله، باز تو سر و کله ات پیدا شد ومی خواهی مرا دیوانه کنی.”
همانطور که مری جین رایان در کتاب این بار متفاوت است می نویسد؛ غلب اوقات این صداها صدای کسانی است که در کودکی از ما مراقبت کرده اند و به ما یاد داده اند که با خودمان این گونه رفتار کنیم. اکنون ما بزرگ شده ایم، اما آنها هنوز در سر ما به رجز خوانی ادامه می دهند. آن ها سالیان سال زمان پخش داشته اند- آیا زمان آن فرا نرسیده است که جواب آن ها را بدهید و خود را رها کنید؟
اگر صدای خودتان را می شنوید که دارید فکر می کنید:” نمی توانم هیچ کاری را درست انجام دهم؛ من واقعاً شکست خورده ام،” دست نگه دارید و فکر کنید:” ممکن است این بار اشتباه کرده باشم، اما می توانم یاد بگیرم.”
تک تک ما لیاقت داریم که در آرامش، هم بیرونی و هم درونی، زندگی کنیم. هر چه بیش تر یاد بگیریم با منفی بودن موجود در ذهن هایمان مقابله کنیم، خوشبختی بیشتر فضا پیدا می کند تا در قلب هایمان شکوفا شود.
وقتی دری از خوشبختی بسته می شود، در دیگری باز می شود، اما ما معمولاً آن قدر به در بسته نگاه می کنیم که در دیگر را که به روی مان باز شده نمی بینیم.
زندگی معدودی از مردم، خطی مستقیمی از رویایی خاص به برآورده شدن آن طی می کند. زندگی همواره توپ هایی را بر روی خطی منحنی به سوی ما پرتاب می کند که باید یاد بگیریم با متانت و استقامت نسبت به آن ها واکنش نشان دهیم. در واقع بر روی همین منحنی هاست که اغلب در باز را پیدا می کنیم. به عنوان مثال، خولیو ایگلسیاس، خواننده معروف، قصد داشت یک ورزشکار حرفه ای شود. او گیتار را زمانی در دست گرفت که به هنگام بازی فوتبال موقتاً زمین گیر شده بود. جیمز ویستلر، هنرمند، بعد از این که از آکادمی نظامی وست پوینت اخراج شد و مجبور شد رویای نظامی شدن را فراموش کند، نقاشی را به عنوان راه درمان افسردگی خود شروع کرد. مد نظر قرار دادن تجربیات مان به صورت درهای باز و بسته به ما کمک می کند که احساس آادم های شکست خورده را نداشته باشیم و از ما می خواهد که با شور و تمنا به آن چیزی بپردازیم که زندگی از ما می خواهد در مرحله ی بعدی انجام دهیم.
برای نشان دادن نیروی جست و جوی در باز، هیچ نمونه ای بهتر از هلن کلر وجود ندارد. او می توانست زندگی خود را به خاطر این واقعیت که کور، کر و لال بود به عزا بنشیند؛ اما در عوض، به کالج رادکلیف رفت، به کمک همراهانی چون آن سالیوان راجع به زندگی اش سخنرانی کرد، در سراسر دنیا برای کاهش مشکلات مردمان نابینا کارهای عام المنفعه انجام داد و سعی کرد سطح آگاهی مردم را نسبت به این موضوع بالا ببرد. وقتی مردم از سخنرانی هایش خسته شدند، جنگی شاد راجب به زندگیش تهیه کرد که بی نهایت موفق بود. در نیمه راه زندگی اش، خانه اش در آتش سوخت و کتابی که سالها بود داشت روی آن کار می کرد نابود شد. هلن کلر کتابش را دوباره نوشت.
همانطور که مری جین رایان در کتاب این بار متفاوت است می نویسد؛ خوشبختی را از یک نظر می توان به عنوان تمایلی از ته دل برای جست و جو و یافتن آن در باز، بارها و بارها در جریان زندگی، توصیف کرد.