افکارتان
می تواند محافظ روح تان
یا
سمی
باشند.
دروازه ای به هوشمندی: داستانی درباره ی قانون جذب؛
لسلی هاوس هولدر، فیروزه مهرزاد، نشر پردیس دانش
مکعب خودتان است.
اندازه آن نفس شماست: یک مکعب بزرگ به این معنی است که شما کاملا از خود مطمئن هستید و یک مکعب کوچک برعکس.
عمود قرار گرفتن مکعب به معنی آن است که چقدر آدم خاکی ای هستید. روی شن ها قرار دارد؟ شما احتمالا بسیار ادم خاکی ای هستید. شناور در آسمان؟ در ابرها سیر می کنید.
جنس مکعب نشان می دهد که چقدر فکرتان باز است: مکعب های شفاف متعلق به افراد شفاف، مکعب مات به معنای محافظه کار . درخشان؟ به احتمال زیاد یک فرد مثبت هستید که یکی از هدف هایتان بالا بردن روحیه دیگران است. ساخته شده از گرانیت، سنگ مرمر؟ به احتمال زیاد محفاظه کار ولی انعطاف پذیر هستید.
ترفند این است؛ هنگامی که خواسته شد تا یک مکعب خالی و انتزاعی را شرح دهید، تخیل شما تمایل دارد آن را به پروژه ای با هویت خودش بر روی آن تعمیم دهد.
نردبان نشان دهنده دوستان است.
اگر نردبان تان بر مکعب تکیه داده است؟ دوستان تان به شما وابسته و نزدیک هستند. نردبان سست یا محکم است؟ بلند یا کوتاه؟ آیا آن را در داخل مکعب می بینید؟ و یا آن را به یک طرف تکیه داده، یا روی زمین افتاده؟ در حال حاضر شما خود قادر به نتیجه گیری هستید.
اسب نشان دهنده شریک رویایی شماست.
نوع اسب آنچه را در شریک رویای تان آرزومندید نشان می دهد. برخی از افراد یک اسب بارکش قهوه ای، دیگران یک پگاسوس درخشان و یا تکشاخ را می بینند.
آیا اسب تان از روی محبت مکعب تان را بو می کند و یا گوشه ای از آن را گاز می گیرد؟ از مکعب دور یا در حال دور شدن هستند؟ این می تواند به شریک فعلی تان، و یا انکه ارزویش را دارید اشاره داشته باشد.
گل نشان دهنده کودکان است.
تعداد گل ها مربوط به تصورتان از تعداد بچه هایتان است . برخی از افراد فقط گل افتاب گردان شادابی را می بینند. دیگران یک باغ پر تلالو که کل مکعب و صحرا را دربرگرفته!
رنگ و نشاط گل می تواند به سلامت بچه ها و رفاه احتمالی شان اشاره داشته باشد. موقعیتشان نسبت به مکعب می تواند روابط جالبی را نشان دهد. من زنی را می شناسم که اسبش در حال خوردن گل هایش بوده.
در نهایت، طوفان به تهدید اشاره دارد.
این موضوع از وضعیت فعلی فرد صحبت می کند و اینکه چگونه آنها خطر را در زندگی شان حس می کنند. برخی شاید طوفانی را در راهی دور مشاهده کنند، یا در خط افق، در حال محو شدن از دید. عده ای ممکن است خود شان را در میان رعد و برق و طوفان بیابند. با تگرگ هایی به اندازه توپ تنیس که عصبانی مکعب شکننده و اسب شان را هدف قرار داده. به معنی اسیب و زخم هایی است که هم اکنون در زندگی می بینید.
حالا مسئله این است ایا همه ی این ها درست است؟ البته که این طور نیست. ولی دلیل نمی شود که هر روز مجلات و روزنامه های حاوی طالع بینی که حاوی خصوصیات ماه و تعبیر دیدن اسب و نردبان است نخوانیم. این یک بازی است، البته آنی که سالهاست در اشکال مختلف بیان می شود.
اما اگر شما همراه با من بازی کرده باشید، تشویق تان می کنم با دیگران انجامش دهید. به حس غریبی از قابلیت اطمینان بودن نسبت به آن دست پیدا خواهید کرد. دلایل بسیاری وجود دارد: مردم خودشان را بر روی اشیای انتزاعی (مکعب) و عواطفشان را نسبت به حیوانات (اسب) نشان می دهند. پرورش گل ها شباهت هایی به کودکان دارد و طوفان علامتی از خطر زیست محیطی است که باعث پریشانی مان می شود و نردبان چیزی است که برای حمایت پیدا می کنیم .
شاید همه این ها واهی و پوچ باشد.
اما من می گویم، این ابزاری باور نکردنی برای آشنا شدن با اشخاص است. در پنج دقیقه شما قادر خواهید بود در مورد شخصیت، دوستان، شریک زندگی، کودکان، خطرات، رویاها و آرزوهای یک غریبه کلی مطلب بفهمید. و احتمالا کلی هم تفریح و می خندید.
به هر حال راههایی برای رسیدن به ذهن ناخودآگاهتان وجود دارد.
در کتاب های در باغچه افکارو دروازه ای به سوی هوشمندی؛ لسلی هاوس هولدر در قالب داستانی به زیبایی استفاده از ذهن ناخود آگاه و کاربرد قانون جذب برای رسیدن به خواسته ها یتان را بیان کرده است.
اگر این کتاب ها را خوانده اید و نکاتشان را گرفته اید پس بهتر متوجه اهمیت ذهن ناخود آگاهتان شده اید. قراره یک بازی را با شما در میان بگذارم. این بازی نکات جالبی درباره ی کسی که آن را انجام می دهد آشکار می کند.
فکر می کنم این بازی این موضوع که چه قدر در ذهن ناخودآگاهمان وقت می گذرانیم و چطور بدون اینکه متوجه باشیم آن کنترل مان می کند پررنگ تر نشان می دهد.
با من همراه شوید، خودتان متوجه می شوید.
می خواهم یک بیابان را تصور کنید، تا جایی که چشمهایتان اجازه می دهد بیابان باشد. در این بیابان معکبی وجود دارد.
اولین کارتان این است که مکعب را شرح دهید. شبیه چیست؟ بزرگی اش چه اندازه است؟ از چه ساخته شده؟ کجا قرار دارد؟
اینجا چیزی به عنوان جواب درست وجود ندارد، تنها جواب های شماست. لحظه ای وقت بگذارید، جزئیات مهم هستند.
همانطور که به بیابان و معکب تان نگاه می کنید، متوجه یک نردبان هم می شوید. کارتان این است که نردبان را شرح دهید. از چه ساخته شده؟ بلندایش چقدر است؟ از مکعب چقدر فاصله دارد؟
حالا در این صحنه یک اسب وجود دارد.( بله، اسب. من نگفتم این بیابان معقول است). کار سومتان این است: اسب را توصیف کنید. از همه مهم تر: اسب کجاست و چه می کند؟ به کدام سمت می رود؟
حالا ما تقریباً آنجا هستیم. در این صحنه گل هایی وجود دارند! کارتان این است که گل ها را شرح دهید. چند تا هستند؟ چه اشکالی دارند و در مقایسه با مکعب، اسب و نردبان در چه فاصله ای قرار دارند؟
و نکته ی آخر. در آن بیابان طوفانی در راه است. طوفان را شرح دهید. چه نوع طوفانی است؟ نزدیکه یا دور؟ به چه سمتی در جریان است؟ بر اسب، گل ها، مکعب یا نردبان تاثیری دارد؟
کمی فکر کنید، در پست بعدی جواب ها را با هم مرور می کنیم.
آن شب شام عالی بود و بعدِ سالها تمرین مدیریت ترسهاشان، مشکلی برای کنار گذاشتن آنها به مدتکوتاه یکساعتونیم نداشتند.
ریچارد تشکرش را از سفری که با همدیگر طی کرده بودند بیان کرد. او برای احساس آرامشی که داشتند شاد بود. میدانستند اگرچه کارشان را به اتمام نرسانده بودند ولی اثرشان را در دنیا باقی گذاشته بودند.
آنها با هم بهطرف صندوقدار رفتند و ریچارد بازیگوشانه آرنج فلیسیتی را گرفت و گفت: «فلیسیتی، ما ثروتمند میشویم.»
فلیسیتی درحالیکه سر به سرش میگذاشت جواب داد: «اُه، بله؟ چطور چنین اتفاقی خواهد میافتد؟»
«نظری ندارم ولی میدانم از کجا شروع کنم.» ریچارد چشمکی زد و پول را پرداخت کرد.
فلیسیتی دستش را پشت سر شوهرش گذاشت، با تحسین به چشمهای او نگاه کرد و گفت: «ریچارد، میدانی بیش از همیشه به معجزه نیاز داریم.»
او در پاسخ لبخندی زد و دستهای فلیسیتی را گرفت، او را به ماشین هدایت کرد و قبلِ آنکه در ماشین را باز کند توقف کرد. موهاش را از جلو چشمهاش کنار زد و گفت: «بله؟ خب، فلیسیتی…» لبهاش را بهطرف گوشهای او برد، کلماتش بیشتر به زمزمه میماند: «من به معجزه ایمان دارم.»
ریچارد دستهای همسرش را بوسید و در را باز کرد. در همان زمان گارسون درحالیکه قطعه کاغذی را در دستش تکان میداد بهطرف آنها دوید: «قربان، مدیر از من خواست دنبال شما بیایم- بهخاطر سالگردتان…» نفسی تازه کرد: «یک وعدهی غذای مجانی!»
نگاهی حاکی از قدردانی و حیرت بین دو زوج ردوبدل شد، درحالیکه ریچارد از گارسون تشکر کرده و پولشان را پس گرفت، چشمهای فلیسیتی پرِ اشک شد. او نمیتوانست زمانی را بهیاد بیاورد که آنها اینقدر متحد در هدف، این چنین توسط قدرت نادیدنی راهنمایی و حمایت شده باشند.
دروازه ای به هوشمندی؛ داستانی درباره ی قانون جذب؛ لسلی هاوس هولدر، فیروزه مهرزاد، نشر پردیس دانش
instagram: firoozeh_mehrzad