تغییر

در مقابل تغییر مقاومت نکنید.
تغییر، طبیعت همه چیز است.
از منطقه امنتان دور شوید
ترس و ناامنی …را بپذیرید
ترس، عکس العمل طبیعی نزدیک شدن به حقیقت است.
این بار متفاوت است؛ مری جین رایان
نشر لیوسا

راز مسیر


دانش جو:” امیدوارم بفهمم چرا بعضی از کارها را انجام می دهم. من معمولاً کارهایی را که باعث صدمه دیدنم می شوند انجام می دهم.”
استاد:” به همین دلیل است که ” درک کردن” این قدر مهم است. هنگامی که عمیقاً درک می کنید چه کارهایی سبب درد و رنج تان می شود، می توانید انجامش را متوقف کنید.”
دانش جو: “درک کردن معقول به نظر می رسد. این ایده نادیده نگرفتن را پسندیدم.”
استاد:” یک زندانی جنگی در قلبش احساس می کرد مسیر فراری وجود داد. با مشاهده زیرکانه، او متوجه شد گاهی نگهبان ها ناپدید می شوند و با سیگاری بر لب بر می گردند.

آنها سیگار را از کجا می آورند؟ بدون گذشتن از دروازه ورودی چطور به آنجا می رسند؟ زندانی می داند باید محل یابی کند. با کمی زمان، او مسیر ورود و خروج را می یابد.

یک شب، در حالی که بقیه خواب بودند، او مسیر رو به آزادی اش را طی کرد.
هر کسی می تواند مسیر عبور از عادت های بد را به سوی آزادی پیدا کند. بعضی ها آن را صبر می نامند در حالی که بعضی دیگر روشنفکری یا انعطاف پذیری می نامند.

هر چه می خواهید بنامیدش، ولی بدانید همیشه منتظر شماست.”
هنگامی که به جای آن که فقط بی پروا مسیرتان را طی کنید، برای آنچه حقیقت است ارزش می گذارید  مفهوم زندگی  رها از عادت های بد را درک می کنید.

مسیر جدید

در مقابل  تغییری که در مسیرتان قرار می گیرد مقاومت نشان ندهید.

در عوض اجازه دهید زندگی مسیرش را طی کند

و نگران نابسامان شدن زندگی تان نباشید.

از کجا می دانید سمتی که شما به آن عادت دارید بهتر از مسیر جدیدتان است؟

این بار متفاوت است؛ مری جین رایان

نشر لیوسا

آیا همیشه باید حق با شما باشد؟

من گاهی این طور زندگی می کنم. هر وقت بین من و فرد دیگری تعارضی پیش می آید هر کاری از دستم بر می آید می کنم تا ثابت کنم که حق با من است. اگر این کار لازم بود حرف های ناراحت کننده می زنم، صدایم را بلند می کنم… من آماده می شوم که ببرم.

نخستین باری که کسی به من گفت:” ترجیح می دهی حق با تو باشد یا شاد باشی؟” این سوال بی اندازه آزارم داد. با خودم فکر کردم من وقتی خوشحال می شوم که او متوجه شود حق با من است. چرا باید این یا آن باشد؟

اما به مرور زمان، آگاهی ای که در پس این گفته ی قدیمی نهفته بود را درک کردم. اگر در جست و جوی حق خود خانه تان را به تلی از خاکستر تبدیل شود، همکارتان را عصبانی کنید یا فرزندانتان ناراحت شوند، ممکن است حق با شما باشد، اما به احتمال زیاد ، بدون خانه، بدون کار و بدون عشق خواهید ماند. یا حداقل این است که واقعاً خوشحال و خوشبخت نخواهید بود. یکی از مشکلات این قضیه که “باید حق با شما باشد” این است که برای برنده شده باید یکی ببازد. و هیچ کس دوست ندارد احساس بازنده بودن کند.

هنگامی که می بینید گرفتار قضیه حق داشتن خودتان شده اید از خودتان بپرسید:” واقعاً چه چیزی مهم است؟” آیا اصلا ارزش جار و جنجال را دارد؟ حداقل وقتی از خودتان می پرسید که چه چیز مهم است، آنچه را که واقعاً برایش می جنگید بر خود آشکار می کنید. و پرسیدن همین سوال از طرف مقابل به شما کمک می کند زمینه های مشترکی پیدا کنید و امکان یافتن راه حلی که همه را خوشحال تر و راضی کند بیش تر می شود. شاید به راه حل هایی ست یابید که وقتی داشتید روی حق داشتن خود اصرار می کردید هرگز به مغزتان خطور نکند.

همانطور که مری جین رایان در کتاب این بار متفاوت است می گوید:”زمانی که می خواهیم خوشبخت باشیم، انتخاب به خاطر سپردن آن چه که اهمیت دارد انتخابی حیاتی محسوب می شود. چرا که وقتی زندگی روزمره مان را می گذرانیم، ناگریز با آدم های دیگری برخورد می کنیم که کارهایی می کنند که ما را  آزار می دهند یا خسته و عصبانی می کنند. شیوه ای که  ما لحظه به لحظه با آن ها – و با خودمان- برخورد می کنیم برای خوشبختی ما عواقبی دارد، نه فقط این جا و اکنون ، بلکه در آینده نیز. ”

پی نوشت: دوستان به اینجا هم سر بزنید.

در حساب امیدتان سرمایه گذاری کنید

مری جین رایان در کتاب این بار متفاوت است؛ در برابر تغییرات ناگزیر می‌خواهم…می نویسد در اساطیر یونان هنگامی که پاندورا جعبه‌ای را باز کرد که گفته شده بود هرگز بازش نکند، اجازه داد سختی‌ها، رنج‌ها، بدی‌ها و درد‌ها در زمین پراکنده شوند. همچنین اجازه داد فرشتهٔ کوچکی به نام امید نیز‌‌ رها شود. فرشته گفت: «درست است که تو همهٔ مصیبت‌ها را در دنیا پراکندی، ولی در مقابل اجازه دادی که من هم‌‌ رها شوم. من امید هستم و هنگامی که انسان‌ها دچار مشکل شوند، برایشان امید می‌آورم و تسلی بخش آنان می‌شوم.»
یونانی‌ها به موضوع درستی اشاره کرده‌اند، این افسانه از قلب این حقیقت نشات می‌گیرد که بدون امید تحمل مشکلات بسیار سخت است. امید مرهمی برای روح است و شما را به ادامهٔ مسیر تشویق می‌کند.
امید طرح‌ها و انرژی شما برای آینده است. هنگامی که تفکر هدف (من می‌خواهم از اینجا بروم) با گذرگاههای تفکر (من راههای بسیاری برای رسیدن از اینجا به آنجا بلد هستم) و تفکر عاملیت (گمان می‌کنم می‌توانم از اینجا به آنجا بروم) ترکیب می‌شود، امید شکل می‌گیرد. ارتباط قدرتمندی بین امید و حس خوب وجود دارد. امید کمک می‌کند بهترین نتیجه را در نظر بیاورید و همانند همهٔ احساسات مثبت دیگر کمک می‌کند در تفکراتتان خلاق‌تر و بلند پرواز‌تر باشید.

زنگ بیداری

هر چیزی که بتوانید تصور کنید واقعی است.
پابلو پیکاسو

واقعیت شما می‌تواند هر آنچه که می‌خواهید باشد. محدودیت یک تصور باطل است. این محدودیت‌ها اغلب توسط دیگران و پذیرش خودتان صورت می‌پذیرد. اغلب شرایط آنطور که به نظر می‌رسد سخت نیست. تا سال‌ها بسیارى از کار‌شناسان ورزش عقیده داشتند که هیچ دوندهاى نمی‌تواند یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه طی کند و مدت‌ها بود که هیچ کس نتوانسته بود از این مرز بگذرد؛ تا آنکه راجر بنیستر توانست یک مایل را در ۳ دقیقه و ۵۹. ۴ ثانیه بدود. دو ماه بعد، یک استرالیایى نیز توانست از آن مرز بگذرد و بعد‌ها ده‌ها و صد‌ها دونده دیگر، آن فاصله را در زمانى کمتر از ۴ دقیقه طی کردند؛ زیرا نگرش دونده‌ها عوض شده بود. ما غالباً اسیر قالبهاى ذهنیمان هستیم و فراموش می‌کنیم که انسان، موجودى نامحدود است. انسان فرا‌تر از همه تصورات و محدودیت‌ها می‌تواند حرکت کند.
این حقیقت از روزی که متولد شده‌ایم تا این لحظه در مورد ما صدق می‌کند. ما هر روز صبح بیدار می‌شویم و آنچه را سالهاست انجام می‌دهیم تکرار می‌کنیم، سیستم باوری برای خودمان تعیین کرده‌ایم و برای خودمان محدودیت‌هایی ایجاد کرده‌ایم. ولی می‌توانیم باور‌هایمان را تغییر دهیم و محدودیت‌هایمان را کنار بزنیم تا آنچه را که می‌توانیم و سزاوراش هستیم به دست آوریم.
اغلب مردم دوست دارند رویاهای شما را خراب کنند و شما را مجبور کنند آنچه را که آن‌ها فکر می‌کنند برای شما بهترین است، انجام دهید. گاهی نزدیک‌ترین دوست و یا اعضای خانواده‌تان بدون آنکه نظر بدی داشته باشند، رویا‌هایتان را خراب می‌کنند. ولی به یاد داشته باشید که رویا‌هایتان مال شماست. رویا‌های شما همان است که قلبتان احساس می‌کند و می‌داند، مهم نیست دیگران درباره‌اش چه فکر می‌کنند. تنها در این صورت است که همه چیز در کنار هم قرار می‌گیرد؛ اگر شکست بخورید ممکن است ناامید شوید؛ اما اگر سعی نکنید، نابود می‌شوید.
راه حل آنی برای رسیدن به موفقیت وجود ندارد. باید دانست قرص معجزه‌گری وجود ندارد.‌‌ همان طور که هیچ ورزشی نیست که در مدت چند هفته شما را به شدت لاغر و باریک اندام کند. آنچه لازم دارید رسیدگی به باورهای نامحدود، غلبه بر موانع و استقبال از تغییرات است. من به این نتیجه رسیده‌ام که برای رسیدن به موفقیت، سیاهی یا سفیدی وجود ندارد. بهتر است بگویم همه چیز خاکستری است.
می‌دانم شما که این پست را می‌خوانید با من موافقید که تغییر امکان پذیر است و در زمینه‌هایی از زندگیتان نیاز به تغییر دارید، همچنین می‌دانم که بسیاری از شما که با ما من موافقید اقدامی برای تغییر انجام نمی‌دهید و همچنان به رویه قبل ادامه می‌دهید.
نباید پذیرای ناامیدی باشید. با تلاش زیاد و اقدام تا حد زیادی امکان پیشرفت وجود دارد، این کاری است که باید انجام دهید. با تعیین هدفی هوشمندانه، ایمان، تعهد و پافشاری موفق خواهید بود. چه یک ماه یا ده سال طول بکشد تا زمانی که تسلیم نشوید و هدفی داشته باشید موفق خواهید بود. توقع موفقیت سریع نداشته باشید. انتظار کمی تلاش در مدتی کوتاه و به واقعیت پیوستن رویا‌هایتان را نداشته باشید. تغییر سال‌ها وقت می‌برد. بسیاری از انسانهای موفق قبل از رسیدن به نتایج بزرگ چندین بار متحمل شکست شده‌اند. یک ضرب المثل چینی می‌گوید «اگر چشم‌ها اشکی نریزند، روح هیچ رنگین کمانی ندارد.» هر چند موقعیتتان یک شبه تغییر نمی‌کند ولی می‌توان در مدت کوتاهی چارچوب آن را تا حد قابل ملاحظه‌ای تغییر داد. اگر امروز شروع کنید در طی چند روز یا چند هفته متوجه بهبود معمول می‌شوید. بزرگ‌ترین مانع شما؟ گفتن این جمله است:  «از کجا شروع کنم؟»

حقایقی درباره تغییر

۱. تغییر موقعیتی است که می‌توانید به آن امیدوار باشید.

ما به آمادگی، رویکرد‌ها و عملکردهای مناسب نیاز داریم تا ضربه‌های منفی را به حداقل برسانیم و روی فرصت‌ها سرمایه گذاری کنیم. نکته‌ای متناقض به نظر می‌رسد ولی پیشرفت واقعی تنها در هنگام تغییر پیش می‌آید.

۲. این مساله شخصی نیست.

شخصی نکردن تغییری که با آن روبه رو هستید، سبب می‌شود بدون احساس شکست افکارتان را آزاد کنید. دانستن این موضوع که تنها شما نیستید که تغییر را تجربه می‌کنید این آگاهی را به شما می‌دهد که کمتر احساس اندوه و استرس کنید.

۳. تفکرتان همیشه دوست شما نیست.

مغز تمایل خارق العاده‌ای به عادت دارد. منظورم انجام بار‌ها و بار‌ها‌‌ همان کار است. مغز پیچیدگی‌های جدید را تحمل نمی‌کند و به دنبال خطراست و اغلب اطلاعات نادرستی به شما می‌دهد و زنگ خطر را غیر ضروری به صدا در می‌آورد. زمانی که تفکر تازه‌ای به سراغمان می‌آید، آگاه بودن، یکی از اولین قدم‌ها به سمت انتخابی متفاوت است.

۴. تغییر دشمن نیست. ترس دشمن است.

اکنون زمان آن رسیده که با درک بیشتر، کمتر بترسیم*. ترس دنیایمان را کوچک و تواناییمان را در تفکر خلاق دربارهٔ انتخاب‌هایمان محدود می‌کند.

۵. چرخه احساسی قابل پیش بینی‌ای در برابر تغییر وجود دارد.

تغییر پایان خود قدیمی شماست. می‌توانید به گذشته نگاه کنید ولی نمی‌تواند به گذشته برگردید. در چرخه احساسی، تغییرمعمولاً با انکار وعصبانیت شروع می‌شود و از پرگویی و افسردگی به پذیرش می‌رسد. درک این مطلب که این خط سیر طبیعی است، مهم است. ممکن است هرگز قدردان این تغییر ناخواسته نشوید ولی به آرامش دست می‌یابید.

۶. شما بسیار انعطاف پذیر‌تر از آن هستید که تصورش را می‌کنید.

ما همه بازماندگان زندگی هستیم. حتی اگر بعضی روز‌ها کم بیاوریم، شواهد خوبی وجود دارد که به زندگی ادامه می‌دهیم. من و شما هر دو قابلیت انعطاف پذیری داریم. انعطاف پذیری از باور به توانایی برای خلق نتیجه‌ای مثبت، میل به رشد کردن، انتخاب خندیدن و سپاسگزار بودن، نشات می‌گیرد. شما هرگز نمی‌دانید که در لحظهٔ بحران از چه توانایی‌هایی برخوردارید. زندگی کلافی است که مرتباً خودتان را در آن شگفت زده می‌یابید.

۷. آینده شما بر سنگ بستری قرار دارد که غیر قابل تغییر است.

برای انعطاف پذیری شاید رفتارهای شما نیازمند تغییر باشد ولی ماهیت شما به عنوان شخص‌‌ همان است. در طی تغییر، تماس بیشتر با «خود شما» تعیین کننده است. بگذارید از خودم مثالی بگوییم. من هنگامی که کار دولتی‌ام را‌‌ رها کردم آنچه با خودم به خانه آوردم غیر قابل تغییر بود، عشقم به مطالعه، توانایی‌ام برای نوشتن و ترجمه و به‌‌ همان اندازه باورم به توانایی افراد برای تغییر (که منجر به راه اندازی این وبلاگ شد)، گرایشم به بزرگ کردن دخترم کنارم در خانه و گذاشتن وقت بیشتری برای او و خانواده‌ام. برای انجام کار جدید مجبور بودم مهارت‌های تازه‌ای را یاد بگیرم و برنامه ریزی‌های دیگری انجام دهم. اکنون به سادگی آن استعداد‌ها را به مسیر جدید هدایت کرده‌ام.

سعی کردم با هفت حقیقت درباره تغییرناخواسته که در کتاب این بار متفاوت است… با مثال‌های فراوان  و به زیبایی بیان شده، آشنایتان کنم. اگر به این موضوع علاقه مندید حتماً کتاب را مطالعه کنید. برای اطلاعات بیشتر به سایت مراجعه کنید. در پست بعدی بیشتر درباره آن صحبت می‌کنم.

* ماری کوری

این بار متفاوت است: کتابی درباره ی موفقیت

آیا تا کنون با فهرستی از مسایل استرس زای زندگی مانند تحصیل، تغییر مکان، مرگ همسر و… مواجه شده‌اید؟ اگر ناغافل عشقی را از دست بدهید، آیا از خودتان توقع دارید که زندگیتان را با تظاهر پیش ببرید؟ بدانید که شکستی را تحمل کرده‌اید و مطمئن شوید که با خودتان مهربانانه رفتار می‌کنید. هر تغییری سبب ایجاد رنجی می‌شود. مردم غمگین، عصبانی، سرزنش گر، هیجان زده می‌شوند و اغلب اشک‌های احساسی را به همراه دارد.
هر زمان که در موقعیت تغییر قرار می‌گیریم، مهم نیست چه باشد، نخستین عکس العمل عادیمان ترس، عصبانیت و انکار است. ما به تغییری ناخواسته، اغلب با امتناع از پذیرش آنچه رخ داده است، یا با سرزنش آنچه با آن مواجه هستیم، پاسخ می‌دهیم. چیزهایی شبیه این می‌گوییم:
من انرژی ندارم؛ من وقت ندارم؛ من آن را نمی‌خواهم؛ این منصفانه نیست…
جملاتی آشنا؟ در همهٔ این پیغام‌ها غمی دردناک نهفته است: نمی‌دانم چه طور وفق یابم و از اینکه مجبور شوم نگرانم!
می‌خواهم درچند پست آینده با کمک کتاب این بار متفاوت است… در برابر تغییرات ناخواسته ناگریز می‌خواهم… مری جین رایان پیشنهادهایی دهم تا هنگام رویارویی با تغییر با حداقل ناراحتی و بیشترین توان از آن عبور کنید. آنچه من از این کتاب آموختم به زندگی‌ام خیلی کمک کرد. من هنوز در مورد آن‌ها کار می‌کنم ولی افراد زیادی را می‌شناسم که با کمک آن به موفقیت رسیده‌اند.

خیانت

پس از سال‌ها به طور اتفاقی دوستی را در خیابان دیدم. چند سالی بود که از شوهرش جدا شده بود. از خیانت شوهرش صحبت کرد. می‌گفت بسیار خشمگین است و هربار که به او فکر می‌کند بسیار ناراحت می‌شود. او از اعتمادش سوء استفاده کرده و فریبش داده بود. می‌گقت نمی‌داند باید چه کند تا از این عصبانیتش‌‌ رها شود.

به یاد کتی افتادم. چند سال قبل او در شرایط مشابهی قرار داشت. ما با یکدیگر زمانی آشنا شدیم که او با فهمیدن این حقیقت که نامزدش به او خیانت کرده به قول خودش «تحت شکنجه» قرار داشت. به طور قابل درکی، کتی بسیار آسیب دیده و عصبانی بود و همیشه سوالاتی مثل این می‌پرسید: «چطور توانست با من چنین کند؟» و «چرا چنین اتفاقی برای من افتاد؟» من به سخنان کتی گوش می‌دادم. به او گفتم جوابی برای آنکه فوری حالت را خوب کند ندارم. التیام از شکست در رابطه و جدایی، زمان می‌برد ولی برای سرعت بخشیدن به این مرحله باید نوع سوالاتت را تغییر دهی. بنابراین به آرامی از او پرسیدم، «کتی، فکر می‌کنی از این تجربه چه می‌توانی بیاموزی که فقط مختص همین تجربه باشد؟» کتی باز هم به دنبال مقصر گشت و شروع به این صحبت‌ها که چطور نامزدش او را فریب داد. به او گفتم اگر شکایت و نفرین کردن او را آرام می‌کند و احساس بهتری به او می‌دهد من سراپا گوشم. کمی مکث کرد «نه! در واقع آرامم نمی‌کند.» دوباره، تشویقش کردم که به این موضوع از زاویه دیگری نگاه کند و ببیند از این تجربه چه می‌آموزد. جواب فوری او این بود: «او بیمار جنسی بود و من هرگز به شخص دیگری مثل او اعتماد نمی‌کنم.» از نظر من این جواب تنبیهی برای خودش بود تا یادگیری از یک تجربه.

این روز‌ها مردم بی‌قید‌تر شده‌اند، هر روز به اسم روشنفکری پشت هم را خالی می‌کنند. گویی نمی‌دانند در همه جای دنیا این رفتار نوعی نابهنجاری محسوب می‌شود و در همه نوعش محکوم است. شاید به همین خاطر است که این روز‌ها این گوشه و آن گوشه خبر دل‌شکستگی، نامردی و خیانتکاری را بیشتر می‌شنویم. شاید به همین علت باشد که می‌خواهم داستان دوستی دیگر را نیز برایتان بگویم. سوسن نیز به علت خیانت نامزدش با او بهم زده بود. عکس العمل سوسن این بود: ابتدا سعی کرد با صحبت خود را خالی کند، گریه و سوالاتی از این نوع که چرا چنین اتفاقی برای من افتاد. هنگامی که از او پرسیدم: «سوسن، می‌توانی به همه چیز از دید دیگری نگاه کنی؟» جواب او این بود، «خب، درسته حق با توست. ادامه دادن این وضعیت مطمئناً حال مرا خوب نمی‌کند پس چرا طور دیگری به آن نگاه نکنم.» چه سوسن از این امر آگاه بود یا نه، چنین خواستهٔ ساده‌ای از درون، او را تغییر می‌داد.

سوال من از هر دو دوستم یکی بود، «فکر می‌کنی از این تجربه چه می‌آموزی که فقط مختص همین تجربه باشد؟» سوسن لحظه‌ای مکث کرد و اجازه داد سوال را کمی سبک و سنگین کند. آنگاه جواب داد، «خب، این زنگ بیداری‌ای برای من بود که بدانم چطور با خودم رفتار کرده‌ام که او این طور با من رفتار کرده است.» تن صدای او کاملاً تغییر یافته بود – او آرام‌تر، انتقاد پذیر و پذیرا‌تر شده بود. من صداقت او را می‌شناسم و پرسیدم اگر تجربه بیرونی انعکاسی از واقعیت درونی باشد، این چه انعکاسی برای او دارد؟ سوسن گفت: «خیانت نامزد سابقش به او نشان داده که چه قدر تا حالا خودش باعث فریب خودش شده است.» او پذیرفت که دیگر خواسته‌ها و صداهای درونی‌اش را نادیده نگیرد. هنگامی که او به این شناخت رسید، «آ‌ها» ی بلند او نشانه آگاهی از این موضوع بود که چه قدر گول زدن خودش برایش هزینه داشت و سبب شد دنیای بیرونی توجهش را به واقعیت جلب کند. کتی پذیرفت مدتهاست فریب دادن خودش را تحمل کرده ولی نمی‌تواند تحمل کند دیگری او را فریب دهد. ولی بعد از دیدن اینکه چه قدر این تجربه دردناک بوده، او در ‌‌نهایت قادر شد به همه روش‌هایی که با خودش صادق‌تر باشد فکر کند. چند ماهی گذشت. بار دیگر که سوسن را دیدم او گفت عصبانیتش کمتر شده. او فهمیده بود که این تجربه به معنی آن نبود که او سزاوار فریب خوردن بوده و باید به این موقعیتش دشنام دهد، بلکه باعث شد فضایی برای التیام یافتن و شناخت بیشتر خود خلق کند. تفاوت اصلی بین کتی و سوسن این بود که کتی به تجربه عصبانی بودن، صدمه دیدن و به دنبال مقصر گشتن ادامه می‌داد در حالی که سوسن خیلی زود‌تر به مرحله آرامش و پذیرش رسید. او همچنین فرصت یادگیری خارق العاده‌ای پیدا کرد که باعث بهبود رابطه  با خودش و فهمیدن خواسته درونی‌اش شد. به قول مری جین رایان در کتاب این بار متفاوت است: در برابر تغییرات ناگریز می خواهم شاید مرد دیگری قرار است خوشبخت شود.

دوست پسر، نامزد، همسرتان به شما خیانت کرده؟ شما را فریب داده است؟ احساسات جریحه دار می‌شود، عمیقاً آزرده می‌شویم. نمی‌خواهم آسیب رسیده را کم جلوه دهم. ولی آیا می‌خواهید به آسیب رساندن به خودتان ادامه دهید و هر روز بیش از روز قبل خودتان را گول بزنید و اذیت کنید؟ شما قدرت آن را ندارید که گذشته را تغییر دهید ولی شما قدرت انتخاب اینکه کدام رویکرد را در زمان حاضر برگزینید دارید: ناراحت و عصبانی ماندن و مقصر دانستن طرف دیگر و نفرین کردن او یا آموختن، بخشیدن او و خودتان و حرکت به سوی زندگی جدید. از نظر من اگر شما عصبانی و ناراحت بمانید فقط خودتان را فریب داده‌اید. می‌دانم خیلی سخت است. یادگیری مثل التیام زخم هاست، به زمان نیاز دارد. اشتباه پیش می‌آید ولی چیزی که بعد اتفاق می‌افتد مهم‌تر است و آن یاد گرفتن این مسئله است که دفعه بعد آن اشتباه را تکرار نکنیم. همیشه جبران کردن سخت است. شکست‌ها نقص نیستند، قدرت هستند باعث می‌شوند پخته‌تر شویم. اصلاً مهم نیست چقدر سرسختیم همیشه ضربه شکست زخمی از خودش باقی می‌گذارد، زندگیمان را تغییر می‌دهد. آسیب همه را اذیت می‌کند ولی نکته مهم این است که آن باعث می‌شود به جلو پیشرفت کنیم. زندگی کنیم. شاید برای آنکه قدم بعدی را در زندگی برداریم باید کمی اذیت شویم. به هر حال چه ما طرف مقابل را ببخشیم یا نبخشیم خدایی وجود دارد و همه در مقابل او باید پاسخگو باشند.